قرار بود بیان درس بخونیم. گفتم چای گذاشتم دم شه، زودتر خودتون را برسونید..
شقایق گفت: خبر میدم!
خبری از شقایق نشد و منکه فقط چند ساعت شب قبل خوابیده بودم کم کم بیهوش شدم!
نزدیکای ساعت 8 چشمام را باز کردم و کمی بعد زنگ زدن که میشه ما رو راه بدین؟
در خونه را باز کردم. با شیرینی خامهای و فشفشههای روشن و جیغ و خوشحالی و تولدت مبارک وارد شدن!
شقایق گفت: خبر میدم!
خبری از شقایق نشد و منکه فقط چند ساعت شب قبل خوابیده بودم کم کم بیهوش شدم!
نزدیکای ساعت 8 چشمام را باز کردم و کمی بعد زنگ زدن که میشه ما رو راه بدین؟
در خونه را باز کردم. با شیرینی خامهای و فشفشههای روشن و جیغ و خوشحالی و تولدت مبارک وارد شدن!
1 comments:
حسودیمان می شود به این همه دوست خوب