Saturday, October 25, 2008

امروز در تمام راه رفت و برگشت به شهسوار - تنکابن*- برای بار چند هزارم به دایی جان یادآوری کردم که عزیز دلم در ایران این سیستمی که شما می گویی وجود ندارد! ولی باز همچنان دنبال یک خانواده می گردد که مرا قالب کند بهشان! تا خیالش راحت باشد برایم غذا هم درست می کنند!!
بعد کلی مثال که مسلمن از طریق اینترنت می شود دنبال خانواده ای گشت که دلشان بخواهد کسی را به طور موقت پانسیون کنند پیش خودشان و بروی باهاشان زندگی کنی.
حالا هی من بگویم دایی جان در اینجا کسی نمی رود دنبال خانواده بگردد! باید دنبال خانه گشت.. باز حرف خودش را می زند. یک خانواده هم برایمان دست و پا کرده بود که هم ویلایشان تا دانشگاه فاصله زیادی داشت و هم فقط چند ماه در سال آنجا بودند.


* خب من به این نتیجه رسیدم اجبارن هر دو اسم این شهر را بگویم و بنویسم! وقتی می گویم تنکابن! می پرسن کجااااا ؟ می گویم همان شهسوار ست. می گویند آهان! اونجا را می گی؟
بار بعد می گویم شهسوار ! باز می پرسن کجااااا ؟! می گویم همان تنکابن! می گویند آهان! تنکابن..