Tuesday, June 2, 2009

این روزها هر بار که فکر می کنم به تابستان.. به خودم یادآوری می کنم این حس های بد را بریز دور و مثل هر سال با انرژی باش و شروع کن.. بعد کابوس مرداد ماه پارسال رژه می رود جلوی چشمم. گرما و گرما و گرما و منکه طاقت از کف می برم و افسردگی همراه می آورد و بی اشتهایی و بی حوصلگی و دنیایی که آب می رود..
و تمام روزهایی که می گفتم برای سال بعد روی من حساب نکنید. من دیگر نمی آیم درس بدهم! دیگر امکان ندارد..
و برای اولین بار یک اجبار برای خودم وجود دارد که بروم سر کار و هیچ کاری هم جز این سراغ ندارم و این حس بدی همراه می رود. بعد از آنهمه نمی روم و نمی آیم، برعکس سالهای قبل که 5 یا 6 کلاس داشتم.. امسال با 10 تا کلاس تابستان شلوغ و طاقت فرسایی انتظارم را می کشد.

0 comments: