همسن بودیم. خیلی آرامتر از من بود. زیاد حرف نمیزدیم. حرف از روزمره و شیطنتها و درس خواندن و نخواندن بود. می دانستم به تازگی برادر 16سالهاش را از دست داده. یک شب در خواب.. پسر خوابیده بود و هیچ وقت بیدار نشده بود. گفتند سکتهی مغزی! شنیده بودم مادرش در هم شکسته..
رها، برادرزادهی آقای میم بود و طاهره خواهرزادهاش، همراه صدف که فامیل زنش بود، انگلیش تو دی می خواندیم پیش آقای میم در آن خانهی قدیمی که احساس می کردی اگر ضربهی محکمی بهش بخورد به سرعت فرو میریزد و بنیان محکمی ندارد..
بعد از 5کتاب که انگلیش تو دی خواندن را ول کردن، کم میدیدمش. سر کلاسی، گذری، اتفاقی، از لحاظ دوستان مشترک و ... گهگداری خبر رها و طاهره را از مهرنوش می شنیدم. یادم هست آخرین بار طاهره را عروسی مهرنوش دیدم اما رها را نمیدانم..
آخرین جست و خیزهای امروز بود.. گپ میزدیم، مابینش قر میدادیم، بالا پایین میپریدیم. قرار بود شام بخوریم و برگردیم خانه. آقای صاد با موبایلش حرف میزد. گفت آقای ی بوده و گفته این چند روز درگیر مراسم ختم بوده و برادرزاده ی آقای میم فوت کرده..
حواسم بود به برادرزادهی آقای میم! چه کسی میتوانست باشد؟ با تردید پرسیدم رها؟
گفتند: رها
رفته بود خرید انگار. در مغازه بوده و گفته "آخ" ! افتاده و مرده!
گفتند: سکتهی قلبی
به همین راحتی..
یک بغض مانده همینجا، گیر کرده توی گلویم..
رها، برادرزادهی آقای میم بود و طاهره خواهرزادهاش، همراه صدف که فامیل زنش بود، انگلیش تو دی می خواندیم پیش آقای میم در آن خانهی قدیمی که احساس می کردی اگر ضربهی محکمی بهش بخورد به سرعت فرو میریزد و بنیان محکمی ندارد..
بعد از 5کتاب که انگلیش تو دی خواندن را ول کردن، کم میدیدمش. سر کلاسی، گذری، اتفاقی، از لحاظ دوستان مشترک و ... گهگداری خبر رها و طاهره را از مهرنوش می شنیدم. یادم هست آخرین بار طاهره را عروسی مهرنوش دیدم اما رها را نمیدانم..
آخرین جست و خیزهای امروز بود.. گپ میزدیم، مابینش قر میدادیم، بالا پایین میپریدیم. قرار بود شام بخوریم و برگردیم خانه. آقای صاد با موبایلش حرف میزد. گفت آقای ی بوده و گفته این چند روز درگیر مراسم ختم بوده و برادرزاده ی آقای میم فوت کرده..
حواسم بود به برادرزادهی آقای میم! چه کسی میتوانست باشد؟ با تردید پرسیدم رها؟
گفتند: رها
رفته بود خرید انگار. در مغازه بوده و گفته "آخ" ! افتاده و مرده!
گفتند: سکتهی قلبی
به همین راحتی..
یک بغض مانده همینجا، گیر کرده توی گلویم..
2 comments:
vay che dardnak. che sakhte in etefaghat vase khanevadash.
tasliat migam donya jan.
هضم اینگونه از دست دادن ها واتفاقات ناگوار سخته. تسلیت
....
در خیابان که قدم میزنم نگاهم به دیوار ها وتابلو اعلانات هم هست . چند وقتی است که بیشتر از همیشه عکس هایی که بر اطلاعیه ترحیم های روی دیوار میبینم به طرز باور نکردنی ای جوان هستند. جوانان انگار بیشتر از پیرمردهاو پیرزنها شتاب دارند برای رفتن. برای فرار