درد میپیچید در چشمهایم.. در سرم.. در تنم.. کمی خوابیدم و با کوهی از درد بیدار شدم. میگویم: شاید عصبی باشد. منتظر طوفانم
میگویم: زده به سرم و به .. فکر میکنم
میگوید: به قرآن قول میدم بعده این اتفاق بشم یکی از بهترین دشمنات
فکر میکنم خوب ست یکی بجای من هم کمی منطقی فکر کند..
میگویم: زده به سرم و به .. فکر میکنم
میگوید: به قرآن قول میدم بعده این اتفاق بشم یکی از بهترین دشمنات
فکر میکنم خوب ست یکی بجای من هم کمی منطقی فکر کند..
0 comments: