Sunday, April 5, 2020

از روزگار قرنطینه؛ روز صفر

از پنج‌شنبه برای خودم ۱۴روز بدون خروج -حتا لحظه‌ای- رو هدف‌گذاری کردم که امیدوارم از یک‌شنبه موفق شم. .پنج‌شنبه صبح با آژیر آتش‌نشانی بیدار شدم و وقتی بالاخره از رختخواب کندم مغازه‌ی روبه‌روی خونه رو دیدم که در دوده و سیاهی غرق شده. کمی بعد آتش‌نشان‌ها رفتن و کرکره‌ی مغازه کشیده شد پایین و محله دوباره در سکوت فرو رفت.
دیشب موقعی که از ماشین پیاده می‌شدم داشتن پارچه‌ی مشکی و بنر می‌چسبوندن روی کرکره‌ی مغازه‌ی سوخته.
 در نزاع خانوادگی منجر به آتش‌سوزی، برادری برادرش را کشت. 
همین‌قدر دردناک در دوره‌ای که همه نگران کشته شدن توسط ویروسیم، یه آدمی صبح بیدار شده رفته سر کار. در واقع چندتا آدم صبح بیدار شدن و رفتن در دکون و یکی‌شون هیچ‌وقت به خونه برنگشته و یکی دیگه متهم به قتله. 
شنبه عصر تو خواب و بیداری صدای جیغ و شیون می‌اومد از جلوی مغازه و حجله‌ی مرحوم. احتمالن زنش و خانواده‌اش بودن. باز سروصداها پیچید تو هم. آدم‌ها بی‌توجه به ویروس کنار هم ایستاده بودن و تنها چیزی که میون آدم‌های سیاه‌پوش معنی نداشت کرونا بود. 
هر بار از کنار پنجره می‌گذرم، چراغ‌های روشن حجله از اون‌ور خیابون دیده می‌شه. پنج‌شنبه صبح که داشته از خونه می‌زده بیرون با زنش قهر نبوده؟ با هم صبحانه خوردن؟ بچه/بچه‌هاش برای آخرین‌بار دیدنش؟ 
اون‌که مُرد، رفت و هیچ؛ همیشه حسرت و درد و غم‌باد مال بازماندگانه. مرور همه‌ی حرف‌ها و نگاه‌ها و خاطرات. 

0 comments: