Friday, January 23, 2009

مراقب

امتحان دیروز برعکس امتحان های قبل در یک ساختمان دیگر بود. خبری از مسئول آموزش و هیچ ناظر دیگر و هیچ کس دیگری جز آقای مراقب نبود.
آقای مراقب همچون سگی که یکباره قلاده اش را دریده باشد، آماده ی حمله کردن و گاز گرفتن بود.
آقای مراقب در توهم توطئه هر حرکتی را تقلب فرض می کرد. حتی پیش از شروع امتحان!
آقای مراقب از بچه هنری ها بدش می آمد و فکر می کرد هیچ چیز را جدی نمی گیرند و فقط به فکر شیطنت و مسخره بازی هستند.
آقای مراقب هی از اینور به آنور همه را جابجا کرد! آن وقت این سوال پیش آمد خب مگر مریض بودید شماره صندلی بهمان دادید؟
آقای مراقب با اخم و ابروهای بهم گره خورده به دقت نگاهمان می کرد که مبادا جنبش گرد و غباری در هوا از نظرش دور بماند و بسیار بداخلاق و عصبانی بود.
آقای مراقب قبل از شروع امتحان و قبل از اینکه برگه ها را تحویلمان بدهد، بارها دعوایمان کرد و اظهار تأسف کرد که چرا زودتر درب را باز کرده و اجازه داده داخل شویم. و پشیمان بود چرا نگذاشته ما زیر باران بمانیم و از سرما یخ بزنیم و دلش برایمان سوخته!
آقای مراقب اعصاب هیچ سر و صدایی را نداشت.
آقای مراقب به یکی از پسرها که نشسته بود و دیگر جوابی نمی نوشت و فقط برگه اش را نگاه می کرد، گفت برگه اش را بدهد. آقای همکلاسی گفت هنوز وقت دارد و عجله ای ندارد برگه اش را تحویل بدهد ولی آقای مراقب عصبانی شد و
گفت زودتر گم شو برو بیرون!
آقای مراقب اعصاب و حوصله نداشت و بعد از نیم ساعت گفت وقت تمام شده و باید برگه هایتان را بدهید.
آقای مراقب یک سگ خشن هار بود که اگر نزدیکم می شد یا حرف مفت می زد آماده بودم جفت پا برم تو شکمش انقدر که اعصاب همه مان را هم خط خطی کرد!

بعد از امتحان رفتم مسئول حوزه را پیدا کردم و از آقای مراقب شکایت کردم با اینکه می دانم هیچ فایده ای شاید نداشته باشد ولی کمی دلم خنک شد!

0 comments: