Friday, April 17, 2009

از مصایب کلاس 8 صبح

هفته ی قبل خواب ماندم و با نیم ساعت تأخیر به کلاس 8 صبح رسیدم. به عبارتی اگر تماس نمی گرفتند و نمی پرسیدند کجایی؟ بیهوش و مدهوش و خواب آلوده از کلاس جا می ماندم. و در غیاب من دوستان لطف کردند و مانع غیبت خوردنم شدند ولی استاد باور نکرد ساعت 8 صبح در ترافیک مانده باشم.. آخرش سهیل اعتراف کرده ساعت 8 صبح زنگ زده و دنیا در خواب بوده ست..
و تا رسیدم استاد پرسید ایشون همانی ست که وصفشان بود؟

امروز از ورودی خواهران که گذر کردم.. صدایی از پشت سر پرسید: خواب نموندی امروز؟
با تعجب پرسیدم چی؟ و دوباره پرسید خواب نموندی.. می گویم نه ! خواب نموندم. سر وقت رسیدم.. و در ذهنم دنبال چهره ی دختر می گردم که هیچ یادم نمی آید دیده باشمش حتی برای یکبار. با من هم گام می شود و با لبخند می پرسد زنگ زدن بیدارت کردن؟
شک می کنم نکنه همکلاسیم باشد؟ می گویم نه! کسی زنگ نزد. خودم بیدار شدم..
و همراهیم می کند تا کلاس و مطمئن می شوم همکلاسی ام هست، فقط من نمی شناختمش.

0 comments: