تند و با عجله از خانه میدوم بیرون و سوار میشوم. میگوید عجله نکن
دستش را میبرد سمت دنده که حرکت کند، مکث میکند و نگاهش به تقلای من ست برای پوشیدن کفشهایم و گره زدن بندها
میگوید: من عاشق اینم که همیشه مییای تو ماشین و کتونیهات را میپوشی.
یه وقت کفشهات را بپوشی و بندهاش بسته باشه، سوار ماشین شی باور کن ناراحت میشم!
می خندم و می گوید همیشه همینجوری بیا!
1 comments:
همین جزئیات ریز و کوچیکه که زندگی را قشنگ تر میکنه :)