هیچ چیز واقعی نیست
Thursday, February 26, 2009
با تلفن حرف می زدم، خواهره آمد و لیوان چای را داد دستم. یکباره گفتم مرررررسی. عاشقتم من!
دوست پشت خط گفت: برات چای آورد؟
0 comments:
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
ماسو یعنی روشنایی ماه
-
اینجا جایی برای نوشتن، نوشتن و نوشتن
برای حرفهای خودم با خودم
Link Dump
راهنمای گوگلریدر
آشپزی، به کسر ِ پ
اعتراض به لایحه حمایت از خانواده
چَکِهسِما: ضربان قلب زمین در سینه من
My shared Items by Google Reader
Blog Archive
►
2020
(8)
►
July
(2)
►
April
(6)
►
2018
(7)
►
July
(3)
►
May
(4)
►
2017
(4)
►
April
(4)
►
2016
(4)
►
November
(1)
►
September
(1)
►
April
(1)
►
March
(1)
►
2014
(10)
►
May
(10)
►
2013
(21)
►
September
(2)
►
June
(1)
►
May
(1)
►
April
(13)
►
March
(2)
►
January
(2)
►
2012
(38)
►
December
(1)
►
November
(1)
►
October
(1)
►
September
(4)
►
August
(1)
►
July
(2)
►
June
(6)
►
May
(11)
►
April
(8)
►
March
(3)
►
2011
(121)
►
December
(5)
►
November
(2)
►
October
(7)
►
September
(13)
►
August
(9)
►
July
(12)
►
June
(4)
►
May
(18)
►
April
(10)
►
March
(11)
►
February
(8)
►
January
(22)
►
2010
(226)
►
December
(9)
►
November
(19)
►
October
(9)
►
September
(27)
►
August
(14)
►
July
(30)
►
June
(20)
►
May
(36)
►
April
(20)
►
March
(17)
►
February
(14)
►
January
(11)
▼
2009
(178)
►
December
(12)
►
November
(4)
►
October
(10)
►
September
(11)
►
August
(19)
►
July
(15)
►
June
(16)
►
May
(15)
►
April
(11)
►
March
(20)
▼
February
(21)
ته تغاری خانمان امروز 17 سالش تمام می شود. دخترکی ...
با تلفن حرف می زدم، خواهره آمد و لیوان چای را داد ...
گلویم درد می کند.. دارم سرما می خورم و شاید هم سرم...
بروم در توییتر لحظه نگاری کنم و بنویسم "حالش بد ست...
شاید سالها بعد وقتی دست می کشیدم به موهای نقره ای ...
در این سالها تنها پل ارتباطی بین وبلاگها و خواهره ...
اعصاب ندارد نخطهخیلی هم بداخلاق ست ایضن نخطه ! خست...
انگار یک جایی این وسط ها انرژی ام گم شد. همه ی خوش...
زنگ زده ام به یکی از همکلاسی های حاضر در دانشگاه ک...
یک وقتهایی آدم یک تصمیم هایی می گیرد به مثابه ی خر...
شده ام یار سیزدهم در همه نوشت .. چه می توانم بگویم...
من فکر کردم تو همان کوهی که هر چقدر هم مشت بزنی و ...
جمعه صبح نشستم پای این کمد و یکی یکی در همه ی لاک ...
مابین خواب و بیداری صبحدم کشف کردم صدای این خروسی ...
من خوبم.. مرسی از همه ی احوال پرسی هاتون. واقعن نم...
خسته ام
خیلی خوبه با اینکه حدود یک ماه از تولدت گذشته ولی ...
می گوید من اگر پسر بودم این مسخره بازیهای نامه بنو...
اس ام اس فرستاده: من اومدم! کی بریم ول شیم؟می نویس...
خواب دیدم گوشی خاموشم را روشن کردم و sms رسید. تار...
کش می آیم روی صندلی و پاهایم را چفت می کنم به صندل...
►
January
(24)
►
2008
(504)
►
December
(29)
►
November
(46)
►
October
(48)
►
September
(41)
►
August
(65)
►
July
(30)
►
June
(42)
►
May
(16)
►
April
(53)
►
March
(36)
►
February
(46)
►
January
(52)
►
2007
(190)
►
December
(51)
►
November
(50)
►
October
(30)
►
September
(32)
►
August
(9)
►
July
(6)
►
June
(8)
►
May
(4)
upgrader: Ashkan
0 comments: