از جلوی ورودی گذشتم، یکی از پشت سر گفت: خانوم
برگشتم. با من بود.
نگاهی به سر تا پایم انداخت. فکر کردم بابت چاک کنار مانتو می خواهد گیر بدهد که با دست گرفته بودمش تا باز نشود و از جلوی در بگذرم.
گفت: بدنت معلومه !
احساس لخت بودن بهم دست داد. به خودم شک کردم. نگاه کردم به بلوز آستین بلند سرمهای رنگی که تنم بود و مانتوی گشاد خاکستریام. تعجب را در نگاهم خواند شاید که گفت: توی نور که میایستی تنت معلومه.
گوشهی مانتوام را گرفتم دستم و گفتم ولی اینکه پارچهاش نازک نیست. آنهم با بلوز آستین بلند سرمهای که زیرش پوشیدهام
با لحن آرامی گفت: حالا برو سر کلاست ولی دیگه این را نپوش!
رفتم گروه. استاد ک ایستاده بود و چند تا از بچهها. محمدرضا گفت: استاد، تیشرتتون قشنگه. کتتون را چرا در نمیآرید؟
گفت: اسلام به خطر میافته
گفتم: اتفاقن الان به منم گفتن مانتوم بدننماست! دیگه نباید بپوشم! و دو طرفش را گرفتم دستم از لحاظ نشان دادن گشادیاش
با تعجب نگاهم کردند. مزدک گفت: البته اگه 5نفر دیگه را جا بدی توش، اونوقت بدن نما میشه! حق دارن
برگشتم. با من بود.
نگاهی به سر تا پایم انداخت. فکر کردم بابت چاک کنار مانتو می خواهد گیر بدهد که با دست گرفته بودمش تا باز نشود و از جلوی در بگذرم.
گفت: بدنت معلومه !
احساس لخت بودن بهم دست داد. به خودم شک کردم. نگاه کردم به بلوز آستین بلند سرمهای رنگی که تنم بود و مانتوی گشاد خاکستریام. تعجب را در نگاهم خواند شاید که گفت: توی نور که میایستی تنت معلومه.
گوشهی مانتوام را گرفتم دستم و گفتم ولی اینکه پارچهاش نازک نیست. آنهم با بلوز آستین بلند سرمهای که زیرش پوشیدهام
با لحن آرامی گفت: حالا برو سر کلاست ولی دیگه این را نپوش!
رفتم گروه. استاد ک ایستاده بود و چند تا از بچهها. محمدرضا گفت: استاد، تیشرتتون قشنگه. کتتون را چرا در نمیآرید؟
گفت: اسلام به خطر میافته
گفتم: اتفاقن الان به منم گفتن مانتوم بدننماست! دیگه نباید بپوشم! و دو طرفش را گرفتم دستم از لحاظ نشان دادن گشادیاش
با تعجب نگاهم کردند. مزدک گفت: البته اگه 5نفر دیگه را جا بدی توش، اونوقت بدن نما میشه! حق دارن
0 comments: