از درست کردن ماسک شروع کردیم. چشمهایم را بستم و آرام آرام وازلین را پخش کردند روی صورتم. خیسی باند گچی را روی صورتم حس میکردم. لایهی اول، دوم، سوم.. دوباره از اول..
افتادم به تقلا. لایه ی دوم را برداشتند و دوباره گذاشتند. راه تنفسم را داشتند میبستند. نجاتم دادند. یک قطره آب حرکت کرد از روی صورتم و از فاصلهی زیر بینی نفوذ کرد روی پوستم. دماغم به خارش افتاده بود. صبوری میکردم و جلال و شقایق روی باندها دست میکشیدند تا یکدست شود و حفرهها را با گچ میپوشاندند.
صورتم را تکان دادم و ماسک گچی کنده شد. شقایق دستم را گرفت و کورمال تا دستشویی رفتم. از تمام منافذ صورتم وازلین بیرون میزد. چشمهایم را لحظهای باز کردم و گچ و چربی حمله برد. چشمها را بستم و جلال با لیف افتاد بود به جان صورتم تا چربی را پاک کند. در حد باز کردن چشمها و دهان، صورتم تمیز شد.
شقایق راضی نبود از ماسک. گفتم تا صورتم چرب ست می خواهی دوباره بسازی؟
اینبار دراز کشیدم. شقایق گفت اینجوری بهتر ست. از لای موهایم گچ بیرون میریخت. دوباره وازلین مالی را شروع کردند. اینبار از زیر چشمها. یک ماسک نیمه، بدون چشم و از بالای بینی.. حرکت دستهایشان را از فاصلهی نزدیک روی صورتم میدیدم. با دهان بسته و صورتی که زیر قشر گچ فرو میرفت. نباید میخندیدم، چشمهایم را بستم و دوباره باز کردم. خردههای گچ انگار پشت پلکها منتظر مانده بود. به مرز کوری می رفتم ولی تحمل باید..
باز با چشمهای بسته راه دستشویی را پیدا کردم..
افتادم به تقلا. لایه ی دوم را برداشتند و دوباره گذاشتند. راه تنفسم را داشتند میبستند. نجاتم دادند. یک قطره آب حرکت کرد از روی صورتم و از فاصلهی زیر بینی نفوذ کرد روی پوستم. دماغم به خارش افتاده بود. صبوری میکردم و جلال و شقایق روی باندها دست میکشیدند تا یکدست شود و حفرهها را با گچ میپوشاندند.
صورتم را تکان دادم و ماسک گچی کنده شد. شقایق دستم را گرفت و کورمال تا دستشویی رفتم. از تمام منافذ صورتم وازلین بیرون میزد. چشمهایم را لحظهای باز کردم و گچ و چربی حمله برد. چشمها را بستم و جلال با لیف افتاد بود به جان صورتم تا چربی را پاک کند. در حد باز کردن چشمها و دهان، صورتم تمیز شد.
شقایق راضی نبود از ماسک. گفتم تا صورتم چرب ست می خواهی دوباره بسازی؟
اینبار دراز کشیدم. شقایق گفت اینجوری بهتر ست. از لای موهایم گچ بیرون میریخت. دوباره وازلین مالی را شروع کردند. اینبار از زیر چشمها. یک ماسک نیمه، بدون چشم و از بالای بینی.. حرکت دستهایشان را از فاصلهی نزدیک روی صورتم میدیدم. با دهان بسته و صورتی که زیر قشر گچ فرو میرفت. نباید میخندیدم، چشمهایم را بستم و دوباره باز کردم. خردههای گچ انگار پشت پلکها منتظر مانده بود. به مرز کوری می رفتم ولی تحمل باید..
باز با چشمهای بسته راه دستشویی را پیدا کردم..
0 comments: