Sunday, July 22, 2012

باید یک قرص‌هایی وجود می‌داشت مانع اشک می‌شد. مثلن می‌رفتی داروخانه و به آقایی که نسخه‌ها را تحویل می‌گیرد، می‌گفتی: یک بسته ضد اشک لطفن!‏
او هم سرش را برمی‌گرداند و به آدمی که مسئول آوردن داروها بود می‌گفت: یه ضد اشک!‏
کمی بعد هم می‌گذاشت روی پیش‌خوان و می‌گفت: بفرمایید.‏ می‌شود فلان‌قدر.
تو هم حساب می‌کردی و بسته‌ی قرص را برمی‌داشتی، یک بطری آب سر راه می‌خریدی و با قرص سر می‌کشیدی.
بعد با خیال راحت می‌رفتی حرف می‌زدی بدون این‌که اشک‌ها سر بخورد روی صورت، بغض راه نفس‌ت را بگیرد و مانع خروج کلمه‌ها شود.

Saturday, July 14, 2012

دوستام فکر می‌کنند من خیلی آدم شلوغی هستم. مدت‌هاست دچار بیش‌فعالی در توییتر و فیس‌بوک هستم و این نشانه‌ی آدم شلوغ نیست!‏ آدمی‌ست که ساعت‌ها خونه ست.‌‏
اگر هم یک وقت‌هایی نمی‌یاد تصمیم می‌گیره نیاد نه اینکه وقت نداره!‏
نشستم خونه و سختمه جواب ای‌میل و اس‌ام‌اس و تلفن بدم. سختمه قرار معاشرت بذارم. وقتی مهمونی دعوت‌م می‌کنن خوشحال نمی‌شم فقط سعی می‌کنم آدم‌ها را بیش از این ناراحت نکنم.‏
دوستام ازم رفتارهای آدمی‌زادی توقع دارن و بهشون حق می‌دم اما توان معاشرت ندارم. بیشتر از چیزی که تصور کنید برام سخته.‏
حتا وقتی سعی می‌کنم سوءتفاهم‌ها را برطرف کنم بیشتر از دوخط توضیح دادن برام سخت می‌شه و سکوت می‌کنم.‏ اجاره می‌دم هرجوری که دوست دارند قضاوت کنند با این‌که قضاوت‌های دل‌چسبی هم اتفاق نمی‌افته.‌‏
روز به روز دارم ساکت‌تر و کم‌حرف‌تر می‌شم.‌‏