سال گذشته یکی، دوهفتهای از ورودمان به این آپارتمان و ساکن شدن در طبقهی دوم گذشته بود که فهمیدیم ساکن طبقهی اول یکی از همدانشگاهیهایمان هست که همخانه با او سلام علیک داشت و من چندباری فقط دیده بودمش. ادبیات نمایشی میخواند و هیچ کلاس مشترکی هم نداشتیم. و کمکم معاشرتهایمان به خاطر همسایه بودن و تنها بودنش بیشتر شد..
دو روز پیش خانمهمسایه زنگ زد به همخانه که من گیر افتادهام در اتاقم! یکی، دوساعتی خواسته بخوابد و چون تنها زندگی میکند طبق عادت در اتاقش را قفل کرده و در آپارتمان هم قفل ست. درخواست کرد از آقای همسایه روبروییمان خواهش کنیم برود نجاتش دهد!
گفتیم: مطمئنی در باز نمیشود؟
گفت: آره
گفتم: ممکنه رطوبت باعث شده کمی سفت و سخت بشه در اتاقت، فشارش بده. کمی اعمال زور کن!
گفت: باز نمیشه!
همخانه رفت سراغ آقای همسایه! خانم همسایه گفت با دختر و داماد و پسرش رفته خرید و یکی، دو ساعت دیگر برمیگردد.
زنگ زدیم بهش، گفت شمارهی آقای همسایه را بدهید من خودم بهش زنگ بزنم! .. برایش توضیح دادیم این تویی که با بیفکریات محبوس شدهای و آدم برای نیم ساعت خوابیدن، اتاقش را در خانهای که همهی درها و پنجرههایش حفاظ دارد قفل نمیکند. دلیلی ندارد زنگ بزنیم که آقا زودتر بیا خانه!
آقای همسایه آمد و برای بار چندم زنگ زدم بهش و باز پرسیدم: مطمئنی در باز نمیشه؟ کلید را محکم چرخاندهای؟ در را فشار دادهای؟ و ...
گفت: آره! باز نمیشه..
آقای همسایه نردبان به دست بین زمین و آسمان بلاخره خودش را رساند به اتاق دخترک و به خاطر حفاظهای آهنی اطراف خانه هیچ امکان ورودی هم نبود.
آقای همسایه بین زمین و آسمان روی نردبان مجبور شده توری پنجره را پاره کند که بهش ابزار برسانند تا لولای در را باز کند. قبل از آن به دختر گفت: حالا برو یه بار دیگه این کلید را بچرخان، من ببینم شاید راه دیگری داشت..
کلید را چرخانده و در وسط راه مانده. گفت: همین دیگه! گیر کرده.. باز نمیشه!
آقای همسایه گفته: دخترم کلید را تا ته بچرخان. دوباره بچرخان در قفل!
در تقهای کرده و باز شده!!
در تمام این مدت در اتاق به راحتی باز میشد و هیچ مشکلی هم نداشت. فقط دو قفله بود و خانم همسایه قفل اول را باز میکرد و دومی مانده بود به انتظار باز شدن..