Monday, April 27, 2009

دندان عصب کشی شده و دوباره دندان پزشکی رفتن من یک طرف.. که باز شجاعت به خرج دادم و واقعن من الان یه دونه آدم شجاعم که پایم به دندانپزشکی رسید دوباره و حتی تصمیم دارم 2 تا دندان دیگر را هم بدهم تعمیر کنن تا خوشحالتر شوم.. اصلن باز همه ی اینها یک طرف..
من چرا کیف پولم را جا گذاشتم آنجا و خودم هم نفهمیدم؟ خوشحالانه و شاید هم فاتحانه و شاید هم شجاعانه از مطب آمدم بیرون، زنگ زدم به فیروزه که من نزدیک خانه تان هستم و رفتم پریدم در آغوش دختره و کلی حرف و خنده و خوشحالی و چقدر دلم برایش تنگ شده بود.
بعد خانم منشی زنگ زد و گفت کیفم جا مانده!
آن وقت من شنبه هم موقع آمدن به خانه تخته شستی و همه ی کاغذها و کارها و نمایشنامه ای که همراهش بود را هم جا گذاشته بودم. دیروز همکلاسی ام رفت پسش گرفت..
و حتی نزدیک خانه بودم و یادم نیامد یه تخته شستی آ3 دستم بوده با کلی کاغذ.. بهم زنگ زدن و یادم آمد یه چیزی در دستم خالی ست و دیگر نیست..

3 comments:

Anonymous said...

ماست هم طبعن چیز خوبی است که آدم بخرد و ببرد سر سفره! نه؟؟

عطیه said...

عاچقی دختلم ؟ :)

asal said...

ای جان.. چه دنیای ملوسی دارم من...بوسس دلم برای نوشته هات یه ذره شده بود
می دوستمت یه عالمه