Saturday, November 28, 2009

پسرک دست در دست زنی از روبرو می آید. با هیجان می گوید: " ببین، ستاره ها هم رفتن بخوابن! "
سرم را می چرخانم رو به آسمان، ابری ست و هیچ ستاره ای دیده نمی شود.

2 comments:

Anonymous said...

چه شاعرانه گفته..
انقدر مینیمال ننویس.. از خودت بنویس یه کم.
مواظب خودت باش گل بهاری.
می بوسمت از دور.

آزاده said...

داشتم یه کاری می کردم یهویی یادم افتاد به تو و دیدم چقدر دلم تنگ رفته بود و خودم خبر نداشتم و چقدر اصلا چرا بی خبر موندم ازت و هوار تا ماچ برای تو