باید یک قرصهایی وجود میداشت مانع اشک میشد. مثلن میرفتی داروخانه و به آقایی که نسخهها را تحویل میگیرد، میگفتی: یک بسته ضد اشک لطفن!
او هم سرش را برمیگرداند و به آدمی که مسئول آوردن داروها بود میگفت: یه ضد اشک!
کمی بعد هم میگذاشت روی پیشخوان و میگفت: بفرمایید. میشود فلانقدر.
تو هم حساب میکردی و بستهی قرص را برمیداشتی، یک بطری آب سر راه میخریدی و با قرص سر میکشیدی.
بعد با خیال راحت میرفتی حرف میزدی بدون اینکه اشکها سر بخورد روی صورت، بغض راه نفست را بگیرد و مانع خروج کلمهها شود.
1 comments:
بعدش که اثر اون قرصه می رف...بعدش که حرفاتو زدی، اونوخ تماشایی می شد..
فک کن...بووووم!