نور میره، همهجا تاریک میشه. از این پهلو به اون پهلو غلت میزنم. زیاد قبل از خواب تکون میخورم. زیاد قبل از خواب حرفم مییاد. همخانه همیشه خیلی زود خوابش میبره. توی سرم مینویسم. جای وبلاگ.. کلمهها هی میره و مییاد و به خودم میگم الان وقت خوابه.. فردا.. فردا مینویسم.
چشمها را میبندم با وسوسهی روشن کردن نتبوک مقابله میکنم تا خوابم ببره. هیچ شبی کلمات نوشته نمیشه و فردا دیگه اون کلمهها نیستن یا جملهها دیگه اثر شب قبل و اولین بار مرتب شدن را ندارن. به نظر حتا این نوشته همون نوشتهی سابق نیست که بازنویسی اشتباهی ست از کلماتی که کم در خاطر موندن.
گوش کردن به صدای قلب آدمی منو میترسونه. هیچوقت مدت طولانی نمیتونم سرم را روی سینهش بذارم. سرم را تکون میدم تا تاپ تاپ قلبش را نشمارم و استرس نگیرم از فکر یک لحظه مکث کردن و ایستادنش.
صدای نفسها به من آرامش میده. با خواهرم که هماتاقی بودم و باز چون به عادت همیشه دیر خوابم میبرد، مدت طولانی که صدای نفسش را نمیشنیدم یا تکونی نمیخورد میرفتم بالای سرش مطمئن شم.
نمیدونم چه وحشت احمقانهای ست اما صدای نفسهاش را که میشنوم حتا وقتهایی که خرخر میکنه خیالم راحتتره و میتوم بخوابم.
1 comments:
مجموعه شعر رودئو اثر رضا مرتضوی برندهی جایزهی شعر خبرنگاران و جايزهي ادبي خيام ، توسط انتشارات مروارید منتشر شد . لطفا براي كسب اطلاعات بيشتر به آدرس وب سايتي كه در همين كامنت گذاشته شده مراجعه كنيد . روز خوش .