صفحهی خالی جلومه و باید برنامه بنویسم، طرح بنویسم برای کارم اما بعد از یک ساعت اینا اولین کلماتیه که مینویسم. اینجا سرده و تنها تصوری که میتونم داشته باشم تخت و پتوست که دراز بکشم و کتاب بخونم. حتا شاید پاشم آشپزی کنم یا سریال ببینم.
بعد از دوهفتهی شلوغ حالا که اینجا نشستم سکوت میخوام. چای بنوشم و کتاب نیمه تمام رو تمام کنم. شاید هیچ چیزی بیشتر از کار جدید کلافهم نمیکنه. سه ماه/ یک فصل گذشته و هنوز باهاش غریبهم. هستم چون تصمیم گرفتم اینجا باشم و انتخاب منطقی دیگری ندارم. سعی کردم ادای آدمهای عاقل رو در بیارم در حالیکه نیستم. همهی این دو هفته به دیوونگی و جستوخیز گذشت و حالا این صندلی و این میز برام تنگ و سخته. هفت ساعتی که به پایان ساعت کاری مونده و در نهایت باید یه چیزی باشه دستم برای ارائه، گلوم رو فشار میده. سرده.. گلوم درد میکنه.
بعد از دوهفتهی شلوغ حالا که اینجا نشستم سکوت میخوام. چای بنوشم و کتاب نیمه تمام رو تمام کنم. شاید هیچ چیزی بیشتر از کار جدید کلافهم نمیکنه. سه ماه/ یک فصل گذشته و هنوز باهاش غریبهم. هستم چون تصمیم گرفتم اینجا باشم و انتخاب منطقی دیگری ندارم. سعی کردم ادای آدمهای عاقل رو در بیارم در حالیکه نیستم. همهی این دو هفته به دیوونگی و جستوخیز گذشت و حالا این صندلی و این میز برام تنگ و سخته. هفت ساعتی که به پایان ساعت کاری مونده و در نهایت باید یه چیزی باشه دستم برای ارائه، گلوم رو فشار میده. سرده.. گلوم درد میکنه.
0 comments: