Friday, July 6, 2007

سالاری شما

از مهرماه کلاس اول می ره. شنبه و دوشنبه کلاس نقاشی داره و یکشنبه و سه شنبه کلاس سفال.. یعنی 4 روزی که من کانون پرورشی کلاس دارم، هر روز می بینمش و بستگی به میزان صبر و حوصله اش بین نیم ساعت تا یک ساعت و نیم در جوارش می باشم!
جلسه ی اول کلاس نقاشی، سالار زودتر از همه نقاشیش را تمام کرد. یه شکل عجیب و غریب که سریع هم کشید و دیگه حاضر نشد ادامه بده.. بعد هم یهو غیبش زد... سر از پارک نزدیک کانون در آورده بود!
جلسه ی اول کلاس سفال، لیوان آب در میانه ی میز بود. روبروی سالار هم یکی از دختربچه های پرحرف که دومین سالی بود که کلاس می اومد نشسته بود.. یهو سر و صداها بلند شد و سالار لیوان آب را هل داد و ریخت روی لباس سنا.. چون سنا چند بار به سالار تذکر داده که زیاد به گِل آب نزنه.
می گفت این خرا اعصاب منو خرد می کنن!! می زنمشون.
مدیر کانون عذر سالار را خواست.. چون تو همین یکی دو جلسه ای که اومده بود غیر قابل کنترل و بی ادب بود. با اصرار مادرش به این شرط که مامانش منتظر بمونه و هر زمان سالار از کلاس اومد بیرون ببرتش خونه و کسی مسئولیتی در قبال این پسربچه ی شیطون نداره که باز سر از پارک در نیاره، سالار موندگار شد..
جلسه ی بعد با کیف و قمقمه جدید و پیش بند برای سفال اومد. رشوه هایی بود برای اینکه قول داده بود پسر خوبی باشه!
تازه دو هفته از کلاسا گذشته و هر روز یه ماجرایی با سالار دارم.. به جای ماهی، مار درست کرد و به جای جوجه، لاک پشت! موقع نقاشی هم تقریباً بی حوصله ست.. بستگی به حال اون روزش داره که حال کنه نقاشی بکشه یا نه؟! ولی زیاد تو قید و بند نذاریش قابل تحمل تر می شه و شاید هم اندکی حرف شنوی پیدا کنه.
فوق العاده هم قلدره! هر چیزی مخالف نظرش باشه تهدید می کنه که من تکواندو کارم و می زنمت! یه بار که نزدیک بود کتک هم بخورم چون مامانش نبود و اجازه ندادم بره بیرون.
خانم "م" بعد از یکی دو بار که سالار را دیده، از من پرس و جو می کنه درباش که مامانش کیه و باباش چه کارست؟ و منم بی خبر.. و رفتاراش چه جوریه و چه کار می کنه؟ و ...
قیافه اش می ره تو هم و تا چند ساعت بعد هم می گه هنوز ناراحتم برای اون بچه، بیچاره مامانش چی می کشه؟ چرا نمی برنش پیش روانشناس؟ مشکل داره. پرخاشگره، بزرگ بشه بدتر می شه. بیچاره مامانش...
16 جلسه از کلاس سفال و 16 جلسه از کلاس نقاشی باقی مونده هنوز..

7 comments:

شیخ الشیوخ نادرالدین شاه said...

خیلی زود شمارش معکوس را آغاز کردی خانم معلم

هنوز حالا حالاها باقیست!!!1

Anonymous said...

من که از دختر بجه هایی این مدلی خیلی خوشم میاد...ولی پسربچه ها رو نه :دی
شونزده روز هم چیزی نیست که ...:دی
یه پلک بزن ...دهه خو بزن دیگه ، الانه تموم میشه :دی !

Anonymous said...

با عرض پوزش یک پس گردنی فکر کنم اونو سرجاش بنشونه اگر نشد اخراج از کلاس تا خودت به روز اون نشی...بچه روان پریش فکر کنم.

4040e said...

: )

Anonymous said...

من کلا طرفدار شاگردا هستم نه معلما

Anonymous said...

saro kaar dashtan baa bache haa ajib ast va doost daashtani... gaahi dele aadam migirad az gham haaye koochakeshaan va aadam khodash raa faraamoosh mikonad.

Anonymous said...

خداييش حال ميكنم./يه پسردايي 4-5ساله دارم اسمش سالاره.من باهاش كشتي ميگيرم.ميگه من هميار بتمن هستم(از رو هميار پليس)كلي شر و شيطونه.كلا بچه شر زياد دور وبرمه .خيلي هم حال ميده.تا حدي كه ادم ديوانه ميشه.الان روي صورتم رد ناخن خواهرزاده ام هست.رد دندونهاي اون يكي ديگه هم رو شونه هام مونده.