زن با لحن طلبکارانه میپرسد میخوام بدونم چی یاد میدین؟ چرا آموزش نمیدین نقاشی رو؟ بچهی من نقاشی کشیدن بلد نیست. اگه قرار به داستان خوندن و نقاشی آزاده که خودم هم بلدم براش داستان تعریف کنم. پس چرا میاد کلاس نقاشی؟
میگویم اینجا هم تکنیک کار با پاستل و آبرنگ یاد میگیرن و هم نحوهی کشیدن را به اضافهی آموزش های خلاقیت و درست دیدن و فکر کردن و استفاده از تخیلشان.
میگوید من از بچه ام هر بار پرسیدم هیچی بهش یاد ندادید. مییاد خونه میگه تو کلاس چه کار کردید. - انگار که بگوید فکر نکن من خبر ندارم-
می پرسم اسم بچتون چیه؟
می گوید اسم بچه رو چه کار داری؟ میخوام بدونم چی قراره بهشون یاد بدید.
می گویم شما اگه اسم بچهتون را نگید من که نمیتونم کارهاش را بیارم تا ببینید.
می گوید پانتهآ
نگاه می کنم به لیستم. می گویم از 5 جلسه کلاس، دختر شما 2 تا غیبت داره. پس در کل برنامه ها حضور نداشته. اینو لحاظ کنید
نقاشیهای دخترش به اضافهی نقاشیهای یکی دیگر از بچه ها که همهی جلسات بوده را می آورم.
می گویم جلسهی اول که طبق همهی کلاسها، موضوع آزاد بود. جلسهی دوم موضوع آدم برفی بود - ترکیب دو دایره و شکلهای هندسی- که هم نحوهی کشیدنش را یاد میگرفتن و هم دربارش حرف میزنیم که بچه ها مشارکت داشته باشن و با نظر خودشون تغییرات بدن توش. جلسهی بعدی موضوع دریا و ماهی بوده. که دختر شما این دو جلسه حضور نداشته. جلسهی سوم تصویرسازی داستان بود. پس نفرمایید اینجا آموزش نداریم. جلسهی قبل هم که موضوع چراگاه و گوسفند بود که باز نحوهی کشیدنش را یاد گرفتن. امروز هم که گربه کشیدن. اینم نقاشی دخترتون
میگوید خانوم اینکه بچهها را ول کنید به امان خدا و بگید چی بکشن که نشد آموزش نقاشی!
میگویم خانوم عزیز اگه انتظار دارید من برای بچتون نقاشی بکشم که حق دارید! من اینجا آموزش نمیدم. ولی من هر بار بهشون نحوهی کشیدن را یاد میدم تا بتونن بکشن.
امروز موضوع نقاشی گربه بوده. من بچهها را جمع کردم، براشون گربه کشیدم و بهشون یاد دادم چجوری بتونن بکشن ولی خودشون باید فکر می کردن این گربه حالا کجاست؟ در چه فضایی داره زندگی می کنه؟ برای همین الان 10 تا نقاشی متفاوت داریم که کپی همدیگه نیستن و مختص هر کدوم از بچههاست. فکر و نگاهشون قابل مشاهده ست توی نقاشی هاشون.
میگوید فکر نکنید من نمیدونم چجوری باید نقاشی یاد داد. آموزشگاههای دیگه روی برد برای بچهها نقاشی می کشن و بهشون یاد میدن.
می گویم خب من روی کاغذ براشون نقاشی کشیدم ولی نه توی مقوای اونها. قرار نیست من برای تک تکشون نقاشی بکشم و یا دست ببرم تو نقاشیهاشون. من درست کشیدن را باید بهشون یاد بدم نه اینکه براشون نقاشی بکشم.
رو میکنم به پانتهآ و میپرسم: عزیزم من امروز مگه گربه نکشیدم براتون؟
میگوید "نه"
میگویم منظورم این نیست که روی مقوات کشیده باشم. مگه من براتون توضیح ندادم و روی کاغذ نکشیدم که نگاه کنید و یاد بگیرید که چجوری میشه کشید؟
دوباره نگاهم میکند و میگوید "نه، نکشیدی"
نمیدانم عصبانی باید بشوم یا بخندم.. انگار نه مادر حرف مرا میفهمد و نه دخترش. میگویم می تونید از یکی از بچهها بپرسید.
صدایش را بلندتر میکند و میگوید خانم اینکه نشد آموزش نقاشی. من از اینجا خیلی انتظار بیشتری داشتم.. متأسفم
بین کاغذهایم میگردم و کاغذ آ4 سفید رنگی که طرح یک گربهی خواب آلوده رویش کشیده ام و چقدر داستان تعریف کردیم برایش و با بچهها تصور کردیم کجا می تواند زندگی کند را پیدا میکنم و نشانش میدهم. می گویم پس من اینو برای کی کشیدم؟ این یاد دادن نیست؟
زن دوباره یا صدای بلند و تحقیر آمیز به سرزنش و تأسفش ادامه میدهد.
میگویم من حاضرم خودم شهریهی بچهتون را تقدیم کنم تا هرجا دوست دارید ببرینش نقاشی یاد بگیره.
میگوید نفرمایید این حرفو. اونی که باید اینجا نباشه، شمایی که صلاحیت نداری و باید یه مربی بهتر جایگزینتون بشه. شما با بچهی 6 سالهی من بد حرف میزنید. من دروغ میگم. این بچه که دروغ نمیگه! دختر بزرگ من سالها ارشاد رفته کلاس نقاشی. فکر نکنید متوجه نیستم چجوری باید بهشون نقاشی یاد بدید.
میگویم منکه بهتون گفتم. میتونم شهریه اش را بدم تا هرجایی که فکر میکنید بهتره، ثبت نامش کنید.
میگوید اصلن کی از شما جواب خواست؟ مسئول نداره مگه اینجا؟
می گویم چرا.. حتمن زمانی که خانوم پ اینجا هستن تشریف بیارید. خوشحال میشم. شما حق نداری به من توهین کنی.
میگوید حتمن میام! ایشون منو میشناسه. باید جوابگو باشه
نگاه میکنم به اطرافم که مادرهای دیگر نظارهگر تمام توهینها و فریادهای زن بوده اند.. پناه میبرم به اتاقک کوچک انباری که وسایل نقاشی را آنجا میگذارم و گریه امان نمیدهد. فکر میکنم مگر کاری داشت امروز یک گربه بکشم وسط چمن با گل و بلبل و حتا مشخص کنم چه رنگی باید باشد و خودم را از شر اینهمه توضیح و داستان و قصه و حرف خلاص کنم تا ذرهای یاد بگیرن؟
آن وقت تکلیف گربهی بهیان چه میشد که آنهمه پله را بالا رفته بود تا با یک جست روی درخت سیب بپرد؟
گربهی گرسنهی آریان که جلوی لانهی موشها منتظر نشسته بود.. گربهی آروین که توی باغچه جست و خیز کرده بود و پیازچه ها له شده بودند زیر پایش.. یا گربهی نرجس که توی جنگل خوابش برده بود، گربهی چاق و تنبل ساناز که کنار خیابان قدم میزد یا ... تکلیف اینها چه میشد؟
زنگ زدم به مدیرمسئول که متاسفانه شیفت کاریاش امروز نبود. میگوید میدونم خیلی برات سنگین تمام شده. ولی تو نگران نباش. 3 ساله داری اینجا کار میکنی و یه مورد هم نبوده که ازت ناراضی باشن. ماها هم از کارت راضی هستیم و بهت اطمینان داریم. ایشون به چه حقی صلاحیت تو رو زیر سؤال میبره. من خودم سه شنبه مییام. از همهی مادرها هم میخوان بیان سر کلاس. باهاشون حرف میزنم. جواب این خانم را میدم.
میگویم اینجا هم تکنیک کار با پاستل و آبرنگ یاد میگیرن و هم نحوهی کشیدن را به اضافهی آموزش های خلاقیت و درست دیدن و فکر کردن و استفاده از تخیلشان.
میگوید من از بچه ام هر بار پرسیدم هیچی بهش یاد ندادید. مییاد خونه میگه تو کلاس چه کار کردید. - انگار که بگوید فکر نکن من خبر ندارم-
می پرسم اسم بچتون چیه؟
می گوید اسم بچه رو چه کار داری؟ میخوام بدونم چی قراره بهشون یاد بدید.
می گویم شما اگه اسم بچهتون را نگید من که نمیتونم کارهاش را بیارم تا ببینید.
می گوید پانتهآ
نگاه می کنم به لیستم. می گویم از 5 جلسه کلاس، دختر شما 2 تا غیبت داره. پس در کل برنامه ها حضور نداشته. اینو لحاظ کنید
نقاشیهای دخترش به اضافهی نقاشیهای یکی دیگر از بچه ها که همهی جلسات بوده را می آورم.
می گویم جلسهی اول که طبق همهی کلاسها، موضوع آزاد بود. جلسهی دوم موضوع آدم برفی بود - ترکیب دو دایره و شکلهای هندسی- که هم نحوهی کشیدنش را یاد میگرفتن و هم دربارش حرف میزنیم که بچه ها مشارکت داشته باشن و با نظر خودشون تغییرات بدن توش. جلسهی بعدی موضوع دریا و ماهی بوده. که دختر شما این دو جلسه حضور نداشته. جلسهی سوم تصویرسازی داستان بود. پس نفرمایید اینجا آموزش نداریم. جلسهی قبل هم که موضوع چراگاه و گوسفند بود که باز نحوهی کشیدنش را یاد گرفتن. امروز هم که گربه کشیدن. اینم نقاشی دخترتون
میگوید خانوم اینکه بچهها را ول کنید به امان خدا و بگید چی بکشن که نشد آموزش نقاشی!
میگویم خانوم عزیز اگه انتظار دارید من برای بچتون نقاشی بکشم که حق دارید! من اینجا آموزش نمیدم. ولی من هر بار بهشون نحوهی کشیدن را یاد میدم تا بتونن بکشن.
امروز موضوع نقاشی گربه بوده. من بچهها را جمع کردم، براشون گربه کشیدم و بهشون یاد دادم چجوری بتونن بکشن ولی خودشون باید فکر می کردن این گربه حالا کجاست؟ در چه فضایی داره زندگی می کنه؟ برای همین الان 10 تا نقاشی متفاوت داریم که کپی همدیگه نیستن و مختص هر کدوم از بچههاست. فکر و نگاهشون قابل مشاهده ست توی نقاشی هاشون.
میگوید فکر نکنید من نمیدونم چجوری باید نقاشی یاد داد. آموزشگاههای دیگه روی برد برای بچهها نقاشی می کشن و بهشون یاد میدن.
می گویم خب من روی کاغذ براشون نقاشی کشیدم ولی نه توی مقوای اونها. قرار نیست من برای تک تکشون نقاشی بکشم و یا دست ببرم تو نقاشیهاشون. من درست کشیدن را باید بهشون یاد بدم نه اینکه براشون نقاشی بکشم.
رو میکنم به پانتهآ و میپرسم: عزیزم من امروز مگه گربه نکشیدم براتون؟
میگوید "نه"
میگویم منظورم این نیست که روی مقوات کشیده باشم. مگه من براتون توضیح ندادم و روی کاغذ نکشیدم که نگاه کنید و یاد بگیرید که چجوری میشه کشید؟
دوباره نگاهم میکند و میگوید "نه، نکشیدی"
نمیدانم عصبانی باید بشوم یا بخندم.. انگار نه مادر حرف مرا میفهمد و نه دخترش. میگویم می تونید از یکی از بچهها بپرسید.
صدایش را بلندتر میکند و میگوید خانم اینکه نشد آموزش نقاشی. من از اینجا خیلی انتظار بیشتری داشتم.. متأسفم
بین کاغذهایم میگردم و کاغذ آ4 سفید رنگی که طرح یک گربهی خواب آلوده رویش کشیده ام و چقدر داستان تعریف کردیم برایش و با بچهها تصور کردیم کجا می تواند زندگی کند را پیدا میکنم و نشانش میدهم. می گویم پس من اینو برای کی کشیدم؟ این یاد دادن نیست؟
زن دوباره یا صدای بلند و تحقیر آمیز به سرزنش و تأسفش ادامه میدهد.
میگویم من حاضرم خودم شهریهی بچهتون را تقدیم کنم تا هرجا دوست دارید ببرینش نقاشی یاد بگیره.
میگوید نفرمایید این حرفو. اونی که باید اینجا نباشه، شمایی که صلاحیت نداری و باید یه مربی بهتر جایگزینتون بشه. شما با بچهی 6 سالهی من بد حرف میزنید. من دروغ میگم. این بچه که دروغ نمیگه! دختر بزرگ من سالها ارشاد رفته کلاس نقاشی. فکر نکنید متوجه نیستم چجوری باید بهشون نقاشی یاد بدید.
میگویم منکه بهتون گفتم. میتونم شهریه اش را بدم تا هرجایی که فکر میکنید بهتره، ثبت نامش کنید.
میگوید اصلن کی از شما جواب خواست؟ مسئول نداره مگه اینجا؟
می گویم چرا.. حتمن زمانی که خانوم پ اینجا هستن تشریف بیارید. خوشحال میشم. شما حق نداری به من توهین کنی.
میگوید حتمن میام! ایشون منو میشناسه. باید جوابگو باشه
نگاه میکنم به اطرافم که مادرهای دیگر نظارهگر تمام توهینها و فریادهای زن بوده اند.. پناه میبرم به اتاقک کوچک انباری که وسایل نقاشی را آنجا میگذارم و گریه امان نمیدهد. فکر میکنم مگر کاری داشت امروز یک گربه بکشم وسط چمن با گل و بلبل و حتا مشخص کنم چه رنگی باید باشد و خودم را از شر اینهمه توضیح و داستان و قصه و حرف خلاص کنم تا ذرهای یاد بگیرن؟
آن وقت تکلیف گربهی بهیان چه میشد که آنهمه پله را بالا رفته بود تا با یک جست روی درخت سیب بپرد؟
گربهی گرسنهی آریان که جلوی لانهی موشها منتظر نشسته بود.. گربهی آروین که توی باغچه جست و خیز کرده بود و پیازچه ها له شده بودند زیر پایش.. یا گربهی نرجس که توی جنگل خوابش برده بود، گربهی چاق و تنبل ساناز که کنار خیابان قدم میزد یا ... تکلیف اینها چه میشد؟
زنگ زدم به مدیرمسئول که متاسفانه شیفت کاریاش امروز نبود. میگوید میدونم خیلی برات سنگین تمام شده. ولی تو نگران نباش. 3 ساله داری اینجا کار میکنی و یه مورد هم نبوده که ازت ناراضی باشن. ماها هم از کارت راضی هستیم و بهت اطمینان داریم. ایشون به چه حقی صلاحیت تو رو زیر سؤال میبره. من خودم سه شنبه مییام. از همهی مادرها هم میخوان بیان سر کلاس. باهاشون حرف میزنم. جواب این خانم را میدم.
1 comments:
دنیا! تجربه کار کردن با بچه ها، هر چقدر لذت بخش هست، سر و کله زدن با والدین هم سخته! اینو خودت بهتر می دونی! اینم خودت حتمن بهتر می دونی که نمی تونی نگرش اون مادر رو تغییر بدی، مگر اینکه نسلی دیگه پرورش داد که بفهمن این چیزها رو، و تو داری نسلی پرورش می دی که می فهمه! همه بچه هایی که دارن با روشهای خلاقانه آموزش می بینن، سرآخر نقاش و طراح نمی شن، اما، حداقل نگرش مادران و پدرانشون رو به ارث نمی برن و با دید تازه ای بچه هاشون رو پرورش می دون. برای تکرار مکررات، اینم بخونی بد نیست: http://littlefarbod.wordpress.com/2007/04/17/%D9%87%D9%86%D8%B1%D9%85%D9%86%D8%AF-%DB%8C%D8%A7-%D9%87%D9%86%D8%B1%D8%A8%D9%86%D8%AF-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA/