Wednesday, March 23, 2011

دردسرهای مهمان دعوت کردن

مامانم قصد کرد یکباره کل فامیل پدری که از نقاط مختلف ایران آمده‌اند را دعوت به نهار کند و قال قضیه کنده شود.
اول زنگ زد به پسرعمه‌ام که پاشو فردا نهار بیا! بعد پسرعمه گفت که فردا خانه‌ی خاله‌ی زنش دعوت است و مامانم کمی باهاش چونه زد که مگه همین دوساعت پیش اینجا نبودی و گفتم برای فردا برنامه نذار و ...
زنگ زد به بابا که خواهرزاده‌ات فردا نهار مهمان ست و شام دعوتشان کنم؟ بابا هم اوکی را داد.. دوباره مامان زنگ زد به پسرعمه که همان فردا شب تشریف بیاورید..
بعد زنگ زد به عمو بزرگه که عمه بزرگه خانه‌اش بود و چون نمی‌شد آن‌ها را دعوت کند و به این‌ها بگوید نیایید که! همانطور که نمی‌شد عمه وسطی را دعوت کند که خانه‌ی عمه کوچیکه بود و آن‌ها را  دعوت نکرد.. بعد هم فقط عمو کوچیکه می‌ماند که قرار شد آن‌ها هم بیایند دیگر..
زن‌عمو بزرگه گفت دیشب که پسرعمه‌ و عمه بزرگه و دختر و دامادش اینجا مهمان بوده‌اند، دخترعمه‌ام وقتی فهمیده که پسرعمه و زن و بچه‌اش هم هستن اصلن نیامده و راهش را کج کرده و رفته..
مامانم کمی فکرکرد.. می‌خواست زنگ بزند عمه وسطی و عمه کوچیکه را هم دعوت کند! یادمان افتاد عمه وسطی با عمو بزرگه قهر است و نمی‌شود با هم دعوتشان کرد.. از طرف دیگر عمه بزرگه هم جمعه ظهر برمی‌‌گشت تهران و پسرعمه‌ام هم شنبه..
تصمیم گرفته شد مهمان‌ها را دودسته کنیم.. عمو بزرگه و عمو کوچیکه و عمه بزرگه و دخترش فردا ظهر بیایند.. عمه وسطی و عمه کوچیکه و پسرعمه‌ام پس‌فردا !
در همین حین پسرعمه باز زنگ زد که من با عمه‌ها - که می‌شود خاله‌هایش - حوصله ندارم بیایم و دلم می‌خواهد دایی‌هایم - عموهای من - را ببینم اصلن! منم گفتم برو بابا گندش را در آوردی! اصلن تنها بیا..
ولی تنها هم نمی‌خواست بیاید.. دیروز تنها آمده بود عیددیدنی خب، بچه‌اش هم می‌خواست طوطی مامانم را جراحی کند! امروز هم که یه سر باز آمد خانه‌مان چای خورد و رفت..
مامانم تلفن را قطع کرد و موهایش در هوا پروازمی‌کرد و طفلک سرگیجه گرفته بود..نمی‌دانست حالا چه کسی را چه زمانی و با چه گروهی باید دعوت کند..
خواهره هم سریعن رفت با کاغذ و خودکار آمد و به مامان گفت: هیچ نگران نباش.. الان روی کاغذ می‌نویسیم و به دو گروه تقسیم می‌کنیم و دیگر مشکلی پیش نمی‌آید. تو خودت را ناراحت نکن..
اقوام پدری را به دو دسته تقسیم کردیم.. مامان هم نفس راحتی کشید و دوباره شروع کرد به تماس گرفتن..

0 comments: