Saturday, September 8, 2012

زن درون‌م پیراهن گشاد خاکستری رنگی پوشیده و سیگار پشت سیگار دود می‌کند. با موهای آشفته و وزی که کبوترها می‌توانند روی‌ش لانه درست کنند. سنگینی شاخ و برگی که کبوتر مادر روی سرش جمع می‌کند تا خانه‌ی بزرگ‌تری برای خودش و فرزندان احتمالی بسازد را روی سر حس می‌کند و دست‌ش را به سمت موها نمی‌برد مبادا کاشانه‌ای را خراب کند.‏
سنگین و آرام قدم برمی‌دارد تا خواب آرام جوجه‌ای که هنوز سر از تخم بیرون نیاورده را آشفته نکند. ظرف می‌شورد و سعی می‌کند فکر نکند اما دانه‌های درشت اشک راه‌شان را زود پیدا می‌کنند و صورت را می‌پیمایند. قطره اشک‌ می‌چکد روی اسکاچ و با کف قاطی می‌‌شود انگار که هیچ‌وقتی نبوده.‏
زن برون‌م توی کمد دنبال لباس می‌گردد. تاپ منگو و بلوز توری مشکی را می‌کشد بیرون و ست می‌کند با دامن مشکی کوتاه. از معدود لباس‌های تیره رنگ‌ش ست و هیچ‌وقت نپوشیده. با دخترک شاد و کم‌سن و سالی که اکثرن به نظر می‌آید حالا تفاوت دارد.
زن درون‌م می‌نشیند کنار پنجره و خیره می‌شود به حرکت دود که به سمت بیرون راه‌ش را پیدا می‌کند.‏
زن برون‌م توی آینه نگاه به لباس رسمی‌اش می‌کند و کفش‌های پاشنه‌دار مشکی را به پا می‌کند برعکس صندل‌ راحت و کفش‌های تخت که همیشه می‌پوشد.
زن درون‌م خسته سر ِ سنگین‌ش را با احتیاط تکان می‌دهد و دست می‌کشد روی پلک‌های متورم‌ش. پاهای لخت‌ش را روی مبل زرشکی دراز می‌کند تا برسد به میز. و سرش را تکیه می‌دهد به پشتی مبل و چشم‌ها را می‌بندد.
زن برون‌م کیف لوازم آرایش را می‌گذارد جلوی آینه. فون مایع را آرام می‌مالد روی پوست تا صاف و بی لک به نظر بیاید. چند نخ موی زیر ابرو که جا مانده‌اند را با موچین شکار می‌کند و کمی سایه می‌کشد توی خالی ابروها. سایه‌ی کم‌رنگی پشت پلک، خط چشم مشکی توی چشم‌ها و سبزی چشم‌ها بیشتر بیرون می‌زند.
زن درون‌م توی سرش بازار مسگری‌هاست. حرف‌ها و کلمات با شدت می‌آیند و می‌روند. دست‌هایش را تکان می‌دهد انگار که فکرهای سیال توی هوا را از خودش دور کند.‏
زن برون‌م با احتیاط ریمل می‌کشد به مژه‌های بلندش. کمی رژگونه و بعد رژ قهوه‌ای ملایمی روی لب‌ها.‏
عطر ورساچه را می‌زند روی گردن و می‌ایستد جلوی آینه‌ی قدی تا قبل از خروج از منزل ظاهرش را چک کند. یک پر کوچک سفید جا مانده. آرام پر را جدا می‌کند از بین موها و فوت می‌کند تا برود.

0 comments: