مامان دیروز مرغ خریده بود. خرد کرد و شست و کیسه کرد..
امروز گوشت... خرد می کنه و می شوره..
یکی دو روز دیگه هم سبزی می خواد بخره. پاک کنه، بشوره، خرد کنه، سرخ کنه و بسته بندی کنه..
برای خواهرم.. که از هفته ی دیگه خواست غذا درست کنه توی فریزرش پر باشه.
فکر می کنم به خواهرم. به خواهر 20 ساله ام. که هفته ی دیگه، شاید هم کمی بعدتر.. وقتی که مهمانی ها و شور و التهاب عروسی گذشت باید هر روز صبح به غذای ظهر فکر کنه که چی بپزه؟ ظهر به شب فکر کنه که شام چی باید بخورن و چی باید آماده کنه؟! و هزار تا چیز دیگه..
مامان گوشت های خرد کرده را تقسیم می کنه برای خورشت.. می گم چی می خواد بپزه؟! اینا را چه کار کنه؟
مامان می گه غذا درست می کنه دیگه.. می گم خب چی؟ مگه بلده؟!
حس غریبی ه .. نمی دونی باید خوشحال باشی یا ناراحت یا نگران...
Friday, July 20, 2007
خواهرانه
Posted by Donya at 7/20/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
6 comments:
negaran nabash.yad migire.hame ke madar zadi ashpaz naboodan.manam az vaghti tehran raftam aksare ghazaharo baraye avalin bari daram mipazam
خوب یاد میگیره ... قرار نیست مثه ما همین جوری بمونه ! :دی
حتما فقط بايد خوشحال باشي.اين مشكلات چيزي نيستند.اميدوارم خوب و خوش زندگي كنند
این پست توامان مادرانه و خواهرانه بود...ء
ناراحت
امیدوارم وقتی به تصمیمش فکر میکنه بگه درسته.همین