Friday, October 15, 2010

دیشب
ساعت 9 شب ایستاده‌ام سر کوچه به انتظار تاکسی. خانه‌ام تقریبن در مرکز شهر ست و فاصله‌ی چندانی با میدان اصلی ندارد. همیشه یه راحتی از همینجا تاکسی برای شهرهای اطراف پیدا می‌شود. ماشین‌ها بوق می‌زدند و می‌رفتند. پیکان خسته‌ی رنگ و رو رفته‌ای با 2 سرنشین ایستاد. پرسیدم: چالوس؟ گفت: آره و سوار شدم
مرد پرسید: منو نمی‌شناسی؟ گفتم: نه آقا
با صمیمیت بیشتری پرسید: واقعن؟ مردونه منو نمی‌شناسی؟
- همینجا نگه دارید. پیاده می‌شم
: چرا ناراحت می‌شید خانوم؟ فکر کردم شاید منو یادتون بیاد
- من فکر می‌کردم مسافرکش هستید و سوار شدم ولی اشتباه کردم. پیاده می‌شم
: مسافرکش نیستم ولی می‌رسونمت تا چالوس
- نیازی به لطف شما نیست. پیاده می‌شم
: تو چه کار داری؟ من طلبه شدم برسونمت
- می‌گم پیاده می‌شم. نمی‌فهمید؟
: اینجا که نمی‌شه پیاده شید. می‌رسونمتون ایستگاه که ماشین‌های خط را سوار شید.
و اولین بریدگی دور می‌زند..
: حالا احتمالن تو ذهنتون فکر می‌کنید این چی می‌گه؟ من می‌شناسمش یا نه؟ اسمم امیر هست. 7-8 ماه پیش همدیگر را دیدیم
- آقای عزیز! من هیچ کسی را تو این شهر نمی‌شناسم. می‌گم همینجا نگه دارید من تاکسی می‌گیرم خودم می‌رم
: اینجا که نه. کرج سوار ماشینم شدید. بعدش هم رفتیم یه کافی‌شاپ با هم
مرد همراهش برمی‌گردد، نگاهم می‌کند و لبخند حال بهم زنی تحویلم می‌دهد.
- من یک حرف را چند بار باید بگم؟ داد باید بزنم بیخیال شی؟
می‌رسیم میدان اصلی شهر. می‌خواهم کرایه بدهم، می‌گوید: من مسافرکش نیستم. پیاده می‌شوم. مرد هم پیاده می‌شود و از ماشین‌های ایستاده در انتظار می‌پرسید کدامیک چالوس می‌روند. قبل از اینکه فرصت کنم سوالی بپرسم.
مردی که ایستاده ماشینش را نشان می‌دهد و می‌گوید: خانوم بشینید تا 2 تا مسافر دیگه بیاد حرکت کنیم.
مرد هنوز ایستاده به انتظار. نزدیکم می‌آید و می‌پرسد: کرایه را حساب کنم؟
نگاهم خشمگین ست. می‌گویم: نه! فقط دور شو از من
می‌نشینم جلو. مسافر دیگری از راه می‌رسد. به راننده می‌گویم کرایه‌ی نفر دیگر را حساب می‌کنم و حرکت کند. دو مرد مسافر سوار می‌شوند و ماشین حرکت می‌کند. به طرز وحشتناکی بد رانندگی می‌کند. به معنی واقعی کلمه بد رانندگی می‌کند. موقع سبقت گرفتن انقدر از نزدیک ماشین‌ها رد می‌شود که چشم‌هایم روی هم می‌رود و منتظر لحظه‌ی برخورد هستم و له شدن..
باید بروم نوشهر. اعصاب ِ تاکسی پیدا کردن ندارم. سرم درد گرفته. حوالی چالوس زنگ می‌زنم و می گویم: بیاین دنبالم. این وقت ِ شب سخته تاکسی پیدا کردن. مرد راننده می‌گوید: نوشهر می‌خواین برید؟ می‌رسونمتون!
در دل می‌گویم: هنوز از زندگی سیر نشدم..

امروز
شرح حال ِ شب ِ گذشته را تعریف کرده‌ام. دوستم حواسش هست سوار ماشین‌ ِ مطمئنی شوم تا مشکلی پیش نیاید. می‌رویم ایستگاه و مسئول خط ماشینی که منتظر یک مسافر هست را نشان می‌دهد و می‌گوید: سوار شید تا حرکت کنه.
خداحافظی می‌کنم و می‌روم. راننده فرو رفته در صندلی‌اش و ماشین حرکت می‌کند. از چالوس که بیرون می‌رویم، ویراژها شروع می‌شود. مرد ِ موتوری بخت برگشته‌ای نزدیک ست زیر چرخ‌های ماشین له شود. بوی لنت سوخته به مشام می‌رسد.. اس‌ام‌اس می‌فرستم: راننده همون راننده‌ی دیشبی هست..

2 comments:

حبیب said...

خب من خودم که پسر هستم وقاعدتا خطری تهدیدم نمیکنه از این بابت دزدیده شدن واینا سعی میکنم هیچوقت سوار ماشین های بین راهی برای چالوس یا گیلان نشم. سعی میکنم برم ایستگاه با ماشین های خطی زرد برم. شهسوار به چالوس هم تا دیر وقت ایستگاهش دایر هست. اول خیابون خودمونه پایین پل. سر میدون اصولا ماشینهای درست وحسابی نمی ایستند.همین طور است سر کوچه شما
از اونطرف هم باید میومدی ترمینال نه سر میدون مخابرات چالوس. شهر غریب اینا رو رعایت کن. لازمه

Donya said...

برای گیلان رفتن که همیشه می‌رم ایستگاه و می‌دونم کجاست
امروز رفتیم ترمینال ولی حواله‌مون دادن به همون میدون مخابرات