Monday, December 12, 2011

زندگی با اعمال شاقه

اینجا نیم فاصله نیست. فاصله به شدت حکم فرمایی می کند..
اولتیماتوم آخر تهیه کننده یک هفته ست و باید دوشنبه ی آینده روز آخر باشد.. هر روز ۶صبح آدم های گروه فرسوده تر از روز قبل هستند با قیافه های عبوس و کلافه.. طبق برنامه ریزی روز اول امروز باید روز آخر می بود که نبود. با اینکه آفیش ۱۲ ساعته از روز اول بی معنی بود و برنامه ریز و کارگردان به اضافه کاری و حداقل ۱۵ ساعت کار عادت کرده اند.. اینجا ساعت کندتر از هرجای دیگری می گذرد و بازده ی کاری آرام تر از لاک پشت پیر صد ساله ای!
در این بیست و چند روز آدم های زیادی از دست داده ایم و فراری شده اند.. هر روز یکی کسر می شود و آدم تازه ای جایگزین. یک هفته ای از رفتن طراح -رئیسم در واقع- می گذرد و مرا به اجبار برای حفظ راکوردها گذاشته و یک تنه و تنها باید در مواضع دشمن بجنگم تا زنده بمانم و قورتم ندهند.. هر از گاهی هم زنگ می زند و روحیه می دهد که به ازای سال ها دارم تجربه کسب می کنم چون با بدترین گروه ممکن کار می کنم و هنوز ایستاده ام!
در واقع اینجا هر روز مدیریت بحران می کنم و با زلزله های مختلفی که از بیخ و بن می تواند تخریب کند مقابله می کنم! یادگرفته ام همیشه سکوت و احترام جواب نمی دهد. آدم ها سکوتت را به حساب خریت و بی عرضگی می توانند بگذارند! باید هوار بزنی و با صدای بلند مواضعت را اعلام کنی تا به حریمت تجاوز نکنند.. وگرنه هر که از راه رسید لگدی نثارت می کند..
هر روز به امید تمام شدنش می گذرد..

0 comments: