علی آقا رفت سفر.. امروز وقت ِ صبحانه فهمیدیم برایش کار فوری پیش آمده و برگشته شهرشان تا گرهای از خانوادهاش باز کند.
علی آقا! مرد ِ جوان ِ کوتاه قامت، آبدارچی بود. سبیل سیاهی داشت با موهای سیاه که از جلو در حال خالی شدن بود. تمام این روزها با سوئیشرت سیاه دیده بودمش و شلوار پارچهای سیاه.
علی آقا لباسهای لازم به شست و شو را شب به شب تحویل میگرفت و صبح شسته شده تحویل میداد.. یک وقتهایی هم که وسط روز فرصت داشت لباسها را همان موقع به سرعت میشست و خیالت را راحت میکرد.
کم صدا و حرفی ازش میشنیدیم.. سرش به کار خودش بود.. دیشب هم مثل همیشه خداحافظی کردیم با علی آقا و رفتیم..
دوربین که آخرین پلان را ثبت کرد و نورها خاموش شدند.. آبدارچی جدید با ظرف خرما آمد و گفت: برای روح تازه در گذشته، صلوات!
علی آقا رفته بود کرمانشاه! مسئول تدارکات با پشت خط کردی حرف میزد. گفتند: ماشین واژگون شده..
و علی آقا برای همیشه رفت..
0 comments: