Friday, December 30, 2011

علی آقا رفت سفر..‏ امروز وقت ِ صبحانه فهمیدیم برایش کار فوری پیش آمده و برگشته شهرشان تا گره‌ای از خانواده‌اش باز کند.‏
علی آقا! مرد ِ جوان ِ کوتاه قامت، آبدارچی بود. سبیل سیاهی داشت با موهای سیاه که از جلو در حال خالی شدن بود. تمام این روزها با سوئیشرت سیاه دیده بودمش و شلوار پارچه‌ای سیاه.‏‏
علی آقا لباس‌های لازم به شست و شو را شب به شب تحویل می‌گرفت و صبح شسته شده تحویل می‌داد.. یک وقت‌هایی هم که وسط روز فرصت داشت لباس‌ها را همان موقع به سرعت می‌شست و خیالت را راحت می‌کرد.‏
کم صدا و حرفی ازش می‌شنیدیم.. سرش به کار خودش بود.. دیشب هم مثل همیشه خداحافظی کردیم با علی آقا و رفتیم..‏
دوربین که آخرین پلان را ثبت کرد و نورها خاموش شدند.. آبدارچی جدید با ظرف خرما آمد و گفت: برای روح تازه در گذشته، صلوات!‏‏
علی آقا رفته بود کرمانشاه! مسئول تدارکات با پشت خط کردی حرف می‌زد. گفتند: ماشین واژگون شده..‏‏
و علی آقا برای همیشه رفت..‏‏

0 comments: