این جا پلک ها نرسیده به هم خواب می بینند..
آقای راننده بارها در حال حرکت در ماشین را باز و بسته می کند. از نقص فنی ماشین باید گذشته باشد و بیشتر شبیه تیک عصبی ست.
خانه نواب بسیار کوچک است. ۷۰ - ۸۰ متر برای ۴۰ نفر آدم!
از وقتی به این جا نقل مکان کرده ایم تیزی دندان ها بیشتر به چشم می آید و همه به خون هم تشنه اند. خودمان و ابزار مورد نیاز را باید با چنگ و دندان حفظ کنیم تا خطری تهدیدمان نکند. یکی از بالا فقط داد می زند سریع تر! سریع تر! و آدم ها درحال حرکت به هم برخورد می کنند، توی دست و پای هم می روند، له می شوند، جمع می شوند و مچاله تر می شوند.
آشپزخانه با ملافه و کیسه زباله های مشکی بهم گره خورده، اتاق تعویض لباس می شود. میز گریم مدام در حال جابجایی ست. رک لباس ها سر از بالکن در می آورد و ترس از وزش باد که مبادا لباسی را از طبقه ی هشتم با خودش ببرد آرامش را سلب می کند. آبدارچی درخواست یک پریز برق دارد تا سماورش را در راهرو و روی پله ها روشن کند..
لیوان چای هر گوشه ای می تواند باشد تا مثل برق باعث جهیدنت شود و تاول، درد و سوزش را روی پایت به یادگار بگذارد.
این جا جایی برای نشستن به سختی پیدا می شود..
تولید هم مدام جیب های خالی اش را وسط می گذارد!
آقای راننده بارها در حال حرکت در ماشین را باز و بسته می کند. از نقص فنی ماشین باید گذشته باشد و بیشتر شبیه تیک عصبی ست.
خانه نواب بسیار کوچک است. ۷۰ - ۸۰ متر برای ۴۰ نفر آدم!
از وقتی به این جا نقل مکان کرده ایم تیزی دندان ها بیشتر به چشم می آید و همه به خون هم تشنه اند. خودمان و ابزار مورد نیاز را باید با چنگ و دندان حفظ کنیم تا خطری تهدیدمان نکند. یکی از بالا فقط داد می زند سریع تر! سریع تر! و آدم ها درحال حرکت به هم برخورد می کنند، توی دست و پای هم می روند، له می شوند، جمع می شوند و مچاله تر می شوند.
آشپزخانه با ملافه و کیسه زباله های مشکی بهم گره خورده، اتاق تعویض لباس می شود. میز گریم مدام در حال جابجایی ست. رک لباس ها سر از بالکن در می آورد و ترس از وزش باد که مبادا لباسی را از طبقه ی هشتم با خودش ببرد آرامش را سلب می کند. آبدارچی درخواست یک پریز برق دارد تا سماورش را در راهرو و روی پله ها روشن کند..
لیوان چای هر گوشه ای می تواند باشد تا مثل برق باعث جهیدنت شود و تاول، درد و سوزش را روی پایت به یادگار بگذارد.
این جا جایی برای نشستن به سختی پیدا می شود..
تولید هم مدام جیب های خالی اش را وسط می گذارد!
1 comments:
اولی رو که خونده بودم می خواستم برات بنویسم در عوض کلی قوی میشی. خود من دومین جایی که کار کردم پوستم رو کند و اصلا یه آدم دیگه ای شده بودم سرکار بسکه فشار زیاد بود ولی الان هر جای ایران که بفرستنم کار کنم نگرانی ندارم چون بدترین و سخت ترین و پر چالش ترینش رو گذروندم. ولی الان که این شماره 3 رو خوندم.... برات صبر آرزو می کنم. مواظب خودت باش عزیزم