Thursday, August 23, 2007

دانشجوی ساعی

1. من گرممه..

2. چند روز قبل یکی پیدا شد که یادمون بندازه دانشجوی عزیز پروژه ات را تا 29 مرداد باید تمام کرده باشی!! حالا چند روز مونده بود؟ کمتر از یک هفته.. خیلی کمتر از یک هفته..
بعد فهمیدیم زیادم بد نشده که پروژه را با مدیر گروه برنداشتیم. چون هم گیر بسیار می دهد و هم سختگیری دو چندان می کند و کار هم باید 100درصد آماده شده باشه تا زیر یک برگه را امضا کنه و معرفیت کنه برای دفاعیه!
بعد فهمیدیم که یکی باید بره آمل اون برگه را بگیره و با پروژه به استاد راهنما تحویل بده و بیست و نهم برسونه به مدیر گروه تا اونم زیر اون برگه را امضا کنه!
شوهر عمه جان را فرستادیم دانشگاه که اون برگه را بگیره و فکس کنه برامون.
استاد راهنما گفت من تا دوشنبه (29مرداد) در سفرم! .. مدیر گروه فرمود من فقط دوشنبه دانشگاه هستم!
آخرش قرار شد دوشنبه ساعت 10 صبح تهران باشیم و چهارشنبه صبح هم دانشگاه، برای دیدار با مدیرگروه..

3. کلاسهای یکشنبه و سه شنبه را تعطیل کردم. دوشنبه صبح هم که آخرین جلسه بود تعطیل شد تا وقتی من برگردم.. دوشنبه بعدازظهر هم خواهر گرامی به جای من رفت.

4. یکشنبه ساعت 9 صبح حرکت.. فقط همین بس که راه نیم ساعته تا رشت، 2 ساعت طول کشید.. دو بار پلیس راه جلوی اتوبوس را گرفت. یک بار هم پنچر شد!!

5. من و دینا رسیدیم بالاخره!! دینا رفت کتاب بخره.. منم رفتم کارام را به دوست گرامی نشان بدهم.. وقتی هم رسیدم خونه ی عمه جان باید 20 صفحه ای می نوشتم که آخرش بیخیالش شدم..

6. استاد تأکید کرده بود تأخیر داشته باشید من منتظر نمی مونم! ما هم از هول نیم ساعت زودتر رسیدیم.
استاد جان از چند تا کار ایراد گرفت که تا روز دفاعیه اصلاحش کنم ولی زیر برگه را امضا کرد که اگر خدا بخواهد تا آخر شهریور فارغ التحصیل شویم..

7. بعد هم پیش به سوی ترمینال شرق و حرکت به سوی آمل..

8. دانشگاهمان پولدار شده بود ظاهرن! برای کلاسها کولر گذاشته بودن و برای اساتید میز..
چند تا از همکاسیها را هم دیدیم.. فقط دلم برای این خل و چل های دانشگاه تنگ شده بود. شکر خدا یه آدم حسابی سالم نداشتیم :دی

9. شنبه معلوم می شه چقدر وقت داریم و پوسترها تا کی باید حاضر باشه و چقدر فرصت دارم برای نوشتن این 30-20 صفحه ی کذایی!

10. نگرانم برای دفاعیه.. مدیر گروه عزیز مو را از ماست می کشه بیرون! یه جورایی برای تک تک سلولهای کار سین جیم خواهد نمود!

11. من هنوز دندانپزشکی نرفته ام!

5 comments:

Anonymous said...

خوش به حالت
دانشگاه و درس اینچیزا فقط به دوره هم بودن با دوستان خوبه :دی
.
یه سر هم برین دندون پزشکی تا نپوسیده

:-P

Anonymous said...

ooah cheghadr barname...

Anonymous said...

سلام،
چه عجب يادی از ما کردی؟
مثل اينکه نهضت شماره‌نويسی تا اينجاها هم نفوذ کرده!
می‌گم اين پروژه‌ی آخرشه يا وسطش؟ (منظورم آخر و وسط دانشگاه بود) عجب روزگار سريع می‌گذره.
راستش برای بنر، اونجا که کادر سرمه‌ای هست، همش خونه‌های کج و کله بود. البته به نظر مادر بچه‌ها هم رنگ اون کادره به طرح نمی‌آد. حالا شايد وقتی تو قالب قرار بگيره بهتر بشه؛ چون رنگ کادر پايينش هم يه چيزی تو مايه‌های سرمه‌ای می‌شه.
شاد باشی

Anonymous said...

بسیار بسیار ساعی

Anonymous said...

پيشاپيش فارغ التحصيلي رو تبريك ميگم! اميدوارم آمل اونقدر ها بهتون بد نگذشته باشه و چند تا خاطره خوب براتون مونده باشه!