Tuesday, March 17, 2009

یه وقتهایی مثل امروز وقتی طرف اسمم را نگاه می کند و می پرسد با آقای فلانی نسبتی داری؟ و جواب می دهم بله ! و بی خیال نمی شود و باز می پرسد پدرتون هستن؟ و من به زور لبخند می زنم ولی همچنان سوالش را تکرار می کند و مصر ست به جواب برسد.. و می گویم بله ! پدرم هستن.
و آقای دفتر خدماتی با لبخندی گشاده می گوید سلام برسون..
لعنت می فرستم به شهر کوچکی که نمی توانی یه کار کوچک را بدون اطلاع خاندان و خانواده و اهالی شهر انجام بدی! یکی نیست بگه به تو چه آخه ؟

چند روز پیش یادم آمد یکی را در دانشگاه دیده ام که گفت نمی دانم بچه ی دختر دایی یا پسر عمه یا نمی دانم چیه پسر خاله ی بابایم می شود ! اسم من و خواهرهایم را به طور کامل و بدون اشتباه بلد بود. جالب این ست که گاهی عمه ام مثلن با یکی از ما ها کار داشته باشد اسم همه مان را ردیف می کند تا بفهمی کداممان را می خواسته صدا کند! اما این خانم بدون اشتباه و جابجایی هم اسممان را بلد بود و هم می دانست کی ازدواج کرده و کی مدرسه می رود و ..
به مامان گفتم یکی را دیدم و آمار همه مان را داشت ! گفت به نظرت چه کسی در این شهر آمارمان را ندارد؟

الان می بینم واقعن حرف درستی زده..

3 comments:

Unknown said...
This comment has been removed by the author.
Unknown said...

سلام
خب خیلی بده اینجوری! تکون بخوری آمارتو همه دارن! خیلی سخته.. فکر کن میخوایی یه ساعت با دوستت بری بیرون بستنی بخوری شب آمارت کف دست باباته! :))

Anonymous said...

سال نو تو هم مبارک عزیزم