Friday, December 24, 2010

همراه علی نشسته بودیم در محوطه‌ی تئاترشهر منتظر دوستان.. تعداد بچه‌های زیر 7سال بیشتر می‌شد اطرافمان.
ساعت به 8 نزدیک می‌شد که یل و پوری هم رسیدند. بلیط ردیف دوم بود و ردیف اول خالی.. پسرک 5-6 ساله‌ای نشست کنارم. حواسم به دوست ِ جدیدم بود که کمتر چشم تو چشم دوستان ِ بزرگم شوم، خصوصن پوری که چشم و ابرو می‌آمد همراه با خط و نشان که حالا بذار بریم بیرون.. گفتم به من چه! من‌که گفتم نمایش عروسکی کودکان ست. شما حواستان نبوده..
عروسک‌ها بالا پایین می‌پریدند و موزیک‌های شاد خوشحالی اجرا می‌کردند با قر فراوان. کنسرت حشرات بود در واقع.
دوست جدیدم کفش‌دوزک را دوست داشت اول بعد اونی که یه دایره‌ای دستش بود. گفتم اسمش دف هست و دوباره تکرار کرد تا یادش بماند انگار.. بچه هی وول می‌خورد و مادرش تذکر می‌داد آرام بنشیند سر جایش. خواهر کوچکش هم ریز ریز می‌رقصید و قر می‌داد..
آقای حشره‌ی مجری آمد و به گمانم کفشدوزک بود که گفت بندری بزنیم. بعد مجری خواست نظر ِ تماشاگران عزیز را بپرسد.
نور در جایگاه تماشاگران چرخید و چرخید تا ایستاد روی پوری که با دست زیر چانه و قیافه‌ی بسیار جدی به روبرو نگاه می‌کرد. مجری پرسید: آقا بندری بزنیم؟
پوری سکوت بود، ما ریسه از خنده هر کدام به یک سمتی.. قطعن من هم بهتر بود به فکر ِ جانم باشم که از شانس ِ خوبم توی آن سالن تاریک با آن‌همه کودک، نور آمده اینوری و ول کن هم نیستند. اما دل درد گرفته بودم از خنده و دیدن قیافه‌اش..
دوباره پرسید: آقا بندری بخونیم؟ پوری سر تکان داد و گفت: آره آقا! شما بخون.. آره!

× برای پوریا که تولدش هست.

2 comments:

samira said...

sabr kon bebinam! tehran oomade boodi!?!

عسل said...

می خواستم بنویسم ولی کلی خنده ام گرفت به کامنت سمیرا :))
دنیای عزیزم ببخشید دیر اومدم
جالبه که فکر می کردم فقط سر کلاس درس از اونی که حوصله نداره جواب بده سوال می پرسن!
دلم خواست این تئاتره رو. قر دوست دارم