- هجدهم دی بازبینی هست و از شنبه هر روز تمرین. شاید همون شب برگردم خونه، شاید هم روز بعد.. از بیستو یکم هم امتحانا شروع میشه و زود باید برگردم. امسال فقط زهرا مونده. شکوفه الان کاناداست. میهن و شبنم تهران موندگار شدن، فیروزه بین اصفهان و بابل در گردشه، مهسا هم دو، سه سالی هست که رفته ابهر..
- سوم، ششم و هفتم بهمن امتحان دارم و حالا که امروز خبر رسیده کار رفته جشنواره، ممکنه نتونم برم.
- بعد از یه سال هی امروز میخرم، فردا میخرم دیگه باید بیخیال ِ یه دوربین بهتر شم و واقعن دوربین بخرم..
- خواب دیدم برگهی سوالهای اشتباهی بهم داده بودن، هر چی اعتراض میکردم کسی گوشش بدهکار نبود. وقت میگذشت، استرس گرفته بودم.. و با نگرانی از خواب پریدم.
- خانم سردبیر دیروز گفت: داستانت تو این شمارهی مجله چاپ میشه!
و دارن لیست از داستاننویسها تهیه میکنن و اگه ایرادی نداره اسم و شماره تماس منم بنویسه. گفتم من داستاننویس نیستم، اونم مشق ِ کلاسم بود اگه یادت باشه که اون روز ازم گرفتی..
گفت: همون گهگداری هم که مینویسی خوبه. لطفن برای شمارهی بعدی هم داستانت را بیار !
حالا داستان چه بود؟ باید در مورد یه غریبه مینوشتیم و جزئیات ِ ظاهرش را توصیف میکردیم، منم یکی از نوشته های وبلاگ را دوباره نوشتم و رسوندمش به دو صفحه.. البته استاد هم گفت این اونی نبود که میخواستم!
- برای اجرای کارگاهی قرار بود من طراح صحنه باشم فقط! هی هم بهم مشق ِ تحقیقی میدادن که برو جواب ِ این سوال را پیدا کن. بعد گفتن بیا مسئولیت کار را قبول کن و با وجود 3 تا گرایش کارگردانی تو گروه، تو کارگردان باش که قبول نکردم.
کمی بعد استاد گفت فلانی نقال نباشه، تو نقال باش! .. بعدتر قرار شد براساس بازیهای زنانه کار کنن، من تحقیق کنم و حواسم باشه اشتباه نکنن و بر همون اصول پیش برن. بازیگر کم آوردن گفتن بیا تو پهلوان شمل باش. یه جلسه دو ساعت منو کاشتن، دعوامون شد استاد گفت تو بیشتر از همه تا حالا کار کردی ونگران نمرهت نباش، اگه نمیخوای بازی نکن براشون. فقط سر کلاس بیا اگه دوست داشتی!
هفتهی پیش رفتم سر کلاس بازیگر نقش اولشون گفت باید برم، استاد گفت حالا امروز تو بیا بجاش بازی کن.. این تو بیا بجاش بازی کن یهو شد خب این نقش هم مال تو..
- یه چیزی این روزها کمه و لنگ میزنه.. نمیدونم چی..
- سوم، ششم و هفتم بهمن امتحان دارم و حالا که امروز خبر رسیده کار رفته جشنواره، ممکنه نتونم برم.
- بعد از یه سال هی امروز میخرم، فردا میخرم دیگه باید بیخیال ِ یه دوربین بهتر شم و واقعن دوربین بخرم..
- خواب دیدم برگهی سوالهای اشتباهی بهم داده بودن، هر چی اعتراض میکردم کسی گوشش بدهکار نبود. وقت میگذشت، استرس گرفته بودم.. و با نگرانی از خواب پریدم.
- خانم سردبیر دیروز گفت: داستانت تو این شمارهی مجله چاپ میشه!
و دارن لیست از داستاننویسها تهیه میکنن و اگه ایرادی نداره اسم و شماره تماس منم بنویسه. گفتم من داستاننویس نیستم، اونم مشق ِ کلاسم بود اگه یادت باشه که اون روز ازم گرفتی..
گفت: همون گهگداری هم که مینویسی خوبه. لطفن برای شمارهی بعدی هم داستانت را بیار !
حالا داستان چه بود؟ باید در مورد یه غریبه مینوشتیم و جزئیات ِ ظاهرش را توصیف میکردیم، منم یکی از نوشته های وبلاگ را دوباره نوشتم و رسوندمش به دو صفحه.. البته استاد هم گفت این اونی نبود که میخواستم!
- برای اجرای کارگاهی قرار بود من طراح صحنه باشم فقط! هی هم بهم مشق ِ تحقیقی میدادن که برو جواب ِ این سوال را پیدا کن. بعد گفتن بیا مسئولیت کار را قبول کن و با وجود 3 تا گرایش کارگردانی تو گروه، تو کارگردان باش که قبول نکردم.
کمی بعد استاد گفت فلانی نقال نباشه، تو نقال باش! .. بعدتر قرار شد براساس بازیهای زنانه کار کنن، من تحقیق کنم و حواسم باشه اشتباه نکنن و بر همون اصول پیش برن. بازیگر کم آوردن گفتن بیا تو پهلوان شمل باش. یه جلسه دو ساعت منو کاشتن، دعوامون شد استاد گفت تو بیشتر از همه تا حالا کار کردی ونگران نمرهت نباش، اگه نمیخوای بازی نکن براشون. فقط سر کلاس بیا اگه دوست داشتی!
هفتهی پیش رفتم سر کلاس بازیگر نقش اولشون گفت باید برم، استاد گفت حالا امروز تو بیا بجاش بازی کن.. این تو بیا بجاش بازی کن یهو شد خب این نقش هم مال تو..
- یه چیزی این روزها کمه و لنگ میزنه.. نمیدونم چی..
0 comments: