Sunday, April 14, 2013

مشک آن‌ است که خود ببوید نه آن‌که بالای منبر برود

هفته‌ی گذشته با دونفر مختلف برای کار حرف زدم.
«قرار اول»
مرد جوانی بود و از موضع بالا با من و کل سینما برخورد کرد و گفت نسل جدید در سینما باید به سینمای جهانی نزدیک‌تر باشد و ال است و بل و چرا دست خالی رفتم و نمونه‌کارهایم کو؟ گفتم شما نگفتید و فکرکردم دیده‌اید. و بابت این اشتباه سرزنش شدم.‏ اسم کارگردان را تا حال نشنیده بودم. عوض‌ش گروه پر از اسم آشنا بود.
اولین سؤال این بود که چه کاره‌ام؟ در این مدت در چهار شغل مختلف رزومه داشتم و به قول این آقا این در سینمای ایران متعارف و در جهان نامتعارف ست و آدم‌ها تخصصی‌تر هستند ولی بعد در خلال حرف‌ها فهمیدم خودشان خیلی بیشتر از من شاخه‌های مختلف را تجربه کرده حتا خارج از سینما.‏
بعد از دوساعت صحبت آمدم بیرون و قرار شد من نمونه کارم را ای‌میل بفرستم، ایشان فیلم‌نامه بفرستد و دو روز بعد همدیگر را ببینیم.
ایشان به شدت آدم حرفه‌ای بودند و من از نگاه متفاوت و حرف‌های دل‌پذیر خوش‌م آمد حتا با وجود این‌که در چند مورد تحقیر شدم که به شیوه‌ی فیلمفارسی‌سازان این سینما عادت کرده بودم و رابطه‌ای با جهان مدرن نداشتم. شاید این کار می‌توانست فرصت خوبی باشد برای من که خودم را ثابت کنم و متفاوت‌تر عمل کنم. در راه داشتم به ایده‌ فکر می‌کردم و چه‌قدر کم بلدم و خیلی باید یاد بگیرم.‏
شب ای‌میل فرستادم و دیدم بهتر است فیلمی که ساخته‌ام را هم بفرستم. روز بعد زنگ زدم جواب نداد. روز بعدتر هم.. فیلم‌نامه ای‌میل نشد و یک هفته هیچ خبری نبود تا دیروز خانومی زنگ زد که فردا با آقای فلانی جلسه دارید. امروز هم زنگ زد و کنسل کرد چون یادش افتاد هنوز فیلم‌نامه‌ای فرستاده نشده.‏

«قرار دوم»
از آدم‌های بسیار قدیمی این سینما ست و از نگاه آدم اولی از همان فیلمفارسی کاران. شنیده بودم بسیار جدی است ولی کار هیجان‌انگیزی در دست تولید دارد که حاضر بودم با هر قیمتی هم‌کاری کنم. گفتم فلانی هستم و عذرخواهی کرد این چند روز به شدت گرفتار است. لطفن یکشنبه تماس بگیرم و لطف کنم وقتی می‌آیم چندتا نمونه کار هم برای‌ش ببرم.‌
امروز زنگ زدم. با شرمندگی عذرخواهی کرد که اصلن حواس‌ش نبوده امروز تعطیل ست و پرسید ممکن است فردا تماس بگیری تا هم‌دیگر را ببینیم؟
مگر می‌شد بگویم نه؟ بس‌که مؤدب و محترم بود.‏

0 comments: