قرار می شه بعد از کلاس همراه با خانوم سین بریم و محل کار را ببینیم و دربارش صحبت کنیم. به پیشنهاد خانوم سین این مسیر تقریباً کوتاه را پیاده طی می کنیم. من و شیما با فاصله از خانوم سین در حرکت هستیم و خانوم سین بیشتر حواسش به دخترش هست که کمتر راه می ره و بیشتر می دود..
من و شیما از هر دری حرف می زنیم. از عروسی مینا تا مهد کودکی که درس می دم و کارای بچه ها و مربی نقاشی که امسال به تازگی اومده و از همه ی ما کوچیکتره..
شیما می گه جلسه ی قبل متین هی درباره ی درسش و استاداش حرف می زد که من معدلم 19 بوده و استادام خیلی ازم راضی بودن و من اینجوری بودم و اونجوری و ... چقدر درس می خوندم و ...
گفتم می دونم. همکلاسی ه مینا بود. یه موجود سازمخالف و شیرین عسل که اگه همه می گفتن امتحان ندیم، می گفت حتماً باید امتحان بدیم! و خودش هم اینا رو با افتخار تعریف می کنه!
شیما ادامه داد آره، هی از خودش تعریف کرد و تعریف کرد.. ازش پرسیدم همینجا رشت درس می خوندی؟ گفت آره! منم گفتم من تهران درس خوندم!! متین هم قیافه اش عوض شد و کلی تحویلم گرفت که چه افتخاریه آشنایی با شما و این حرفا...
دوتایی خندیدیم و گفتم زیادی خودش را تحویل می گیره..
.
من و شیما مشغول نگاه کردن محیط کار هستیم. شیما آروم می گه نمی خوام به اینا بگم علوم آزمایشگاه خوندم! می گم مهم کارته که چیزی کم نداره. هر جا هم بری کسی نمی پرسه چی خوندی؟ می گن نمونه کارت را ببینیم که کار خوب، کم نداری.
.
خانوم سین همسرش را به ما معرفی می کنه و ما را به همسرش.. می گه دنیا جون، مربی نقاشی و سفالگری که به ساینا درس می دن. و بعد رو کرد به شیما و گفت خانوم میم مربی ثابت نقاشی و سفالگری کانون، فارغ التحصیل هنرهای زیبای تهران هستن !!!!!
.
از در سالن می یایم بیرون. شیما می گه هنرهای زیبا را از کجا آورد این؟! منکه آروم داشتم حرف می زدم.. اینکه متین را نمی شناسه..
می گم امکان داشت دانشگاه آزاد تهران درس خونده باشی! مگه فقط هنرهای زیبا موجوده؟!
دیگه حواست باشه داری خاطره و سرکاری هم تعریف می کنی دور و برت را چک کنی تا کسی با گوشهای تیزش نایستاده باشه.
Thursday, August 9, 2007
Posted by Donya at 8/09/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
3 comments:
خانوم ها همیشه گوش هاشون اینقدر تیزه!
پیام اخلاقیو یادم میمونه
: )