پاییز 88
خانم سین یک شب مهمان خانهام بود و اجازه گرفت نگاهی به کتابهایم بندازد.. وقتی رفت کتابهای عکاسیام نبود.. پرسیدم ازش که همراهش برده؟ گفت آره با چند تا نمایشنامه!
پرسیدم کدومها رو؟
اسمشان را یادش نبود.. منم یادم نیامد کدام یکی از کتابهای نخواندهای که آورده بودم بخوانم، را برده..
و هنوز هم نیاورده..
آقای ف میگوید " بازگشت به خانه" پینتر را داری؟
روز بعد برایش میآورم تا مشقهایش را بتواند بنویسد..
چند هفته بعد در کافهی کنار دانشگاه میبینمش. مشغول خواندن کتاب ست و مداد به دست زیر کلمات خط میکشد.
میگویم: توی کتاب چرا خط میکشی؟
میگوید: کتاب تو بود؟ فکر کردم کتاب خانم شین هست! خب حالا چیزی نشده که.. یکی برات میخرم. اینم باشه برای من!
و خب کتابی قاعدتن خریداری نمیشود و منم پیش نمیروم.
من کتابهایم را دانه دانه پیدا کردهام. یک ترم لیست کتاب نوشتهام که آخر ترم بروم تهران اینها را بخرم.. یا اگر عجلهای بوده دوستی زحمت خریدش را کشیده یا کپی کتاب را تهیه کردهام.. غیر از " در انتظار گودو" هیچ نمایشنامهای که به کارم بیاید در این شهر ندیدهام. یادم نیست کتاب داستانی اینجا خریده باشم.. یعنی قبلنها کتابفروشی بود که هیچ وقت دست خالی ازش بیرون نیایم ولی چند سال ست کتابهایش با مزاج من دیگر سازگار نیست. کتابهایی ست که راحتتر فروش برود..
بعد دلم میسوزد برای کتابهایی که به اسم امانت برده میشوند و باران خورده و پاره و خطخطی و گم میشوند یا هیچ وقت برگردانده نمیشود.
سختم هست دنبال کتابهایم بدوم و یادآوری کنم لطفن کتابم را بیاورید اگر میشود، اگر نمیخواهید بخوانید و قرار است در اتاقتان خاک بخورد، من بهتر میتوانم ازشان نگهداری کنم!
اینهمه سهلانگاری و بی مسئولیتی ناراحتم میکند. من خیلی راحت کتاب امانت میدادم.. ولی بعد از یک سال و نیم همزیستی با دانشجویان اینجا، به این نتیجه رسیدهام که باید تجدید نظر کرد..
اهمیت امانت ندادن - 1
اهمیت امانت ندادن - 2
Friday, January 22, 2010
اهمیت امانت ندادن - 3
Posted by
Donya
at
1/22/2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
من این مشکل رو علاوه بر کتاب، توی فیلم هم دارم
کتاب که دیگه کلاً امانت نمی دم مگر اینکه از طرف خیلی مطمئن باشم
فیلم هم به هزینه خودم رایت می کنم می دم دست طرف، بهتر از اینه که به نسخه اصلی آسیب بزنن
واااااایییییییی
من حتی تصور هم نمی تونم بکنم که کسی اینجوری باشه.
در مورد کتاب داستان یک دو بار پیش اومده کتابم خیس بشه ولی زیاد مهم نبوده.
کلا خیلی اعصاب خورد کن بودن همه بخصوص اونی که گفت یه کاری نکن کتابتو ندم. من اگه بودم دیگه با این آدم حرف نمی زدم.
یادم میاد یکی از دوستای بابام یه کلکسیون بی نقص از همه فیلمای قدیمی با کیفیت عالی داشت. انقدر گرفتن و پس ندادن که یه روز اومد گفت کلشون رو فروخته!
هی دارم حرص م یخورم!!
تو چه با گذشتی