Wednesday, January 6, 2010

مادرش مانتو پوشیده و شال بر سر می‌کند برای بردن آشغالها! دخترک دنبالش می‌دود که تنهایش نگذارد. مادرش یادآوری می کند سفر نمی‌رود و فقط تا دم در می‌رود محض بردن آشغال..
دختر یادآوری می‌کند از دوری مادر اشک‌هایش جاری می‌رود و گریه می‌کند.
دخترک رو به مهتاب می‌گوید: خاله بعدش ماچم می‌کنی؟
مهتاب می گوید: آره. بذار مامانت بره.
دخترک کمی از مادر فاصله می گیرد و می‌گوید: هستی هم باید قول بده خوشحالم کنه!

0 comments: