Saturday, January 9, 2010

نگاهم اول افتاد به اسم شهر روی بسته‌ی پستی و فکرم رفت پیش دوستی که اهل آنجا بود. اسم فرستنده را نخوانده بودم هنوز.. بسته را باز کردم. دو تا کتاب بود با نامه.. تازه چشمم افتاد به اسم فرستنده.
اشک آمد بی‌اختیار..

کاغذی اول کتاب هست که رویش نوشته: " این قسمت از این کتاب و این شعر رو دوست دارم. اینو به یاد من یه جایی شر کن "
دوستی گفت: روز قبل رفتنش گفت وقت نشد پست کنم‬. ‫گفتم دوستام پست کنن‬.
احتمالن کاغذ جابجا شده و صفحه‌ی اول که فقط اسم کتاب هست، جای گرفته. و نمی‌تونم از این کتاب 418 صفحه‌ای حدس بزنم کدام شعر را دوست داشته..

منتظر خبر آزادی‌ت هستم رفیق..

4 comments:

asal said...

سلام عزیزم
تولدت مبارک یه عالـــــــــمه
ببخشید من دیر رسیدم
چند روز تهران نبودم
قول که سال دیگه انقدر با تاخیر نباشه.
امیدوارم سال خیلی خوبی برات باشه
کاش می تونستم مثل خودت برات قشنگ بنویسم و تبریک بگم
فقط می خوام بدونی بهترین آرزوها رو از ته دل برات دارم
می بوسمت
امیدوارم از دوستت هم خبرهای خیلی خوبی بشنوی

دنیا said...

مرسی عسلی جونم
:* :*

Fereshteh Sb said...

:( امیدوارم هر چه زودتر آزاد بشن همه شون.
عجب دنیای وارونه ای...

Fereshteh Sb said...
This comment has been removed by the author.