Wednesday, April 25, 2012

بدم میاد - شاید هم تنفر واژه‌ی بهتری باشه - در موقعیتی قرارم بدن که مثل اسکول‌ها به نظر بیام. ناخواسته بدون این‌که روحم هم خبر داشته باشم وسط یه بازی باشم که آدم‌ها از شرایطتش باخبر هستند و من بی‌خبر از همه‌جا افتاده باشم وسطشون و یه خنگ باشم در جمع که فکر کنن من از همه چیز خبر دارم و از رفتارم برداشت دیگه‌ای کنن.‏
خیلی پیچیده شد.. می‌دونم!‏
اعصابم را می‌ریزه به هم
تو یه لحظه به فرار فکر کردم و کوله‌م را جمع کنم و برم..‏
ور منطقی ذهنم می‌گه باید بمونی و حرف بزنی قبل از این‌که بدون هیچ توضیحی بری.‏
ور ناراحت روحم که بهش بر خورده می‌گه اولین بار که نیست! توضیح دادنش چه فایده‌ای داره؟

0 comments: