Tuesday, May 29, 2012

وسط روز بین بیداری‌ها خواب می‌بینم ایستاده‌ام جلوی پنجره‌ای که از نزدیک زانوها شروع می‌شود. لبخند روی لب‌م ست و بدون هیچ دلیلی پرت می‌شوم. می‌چرخم بین زمین و آسمان. باد می‌پیچد بین موهایم و همه چیز سریع‌تر از تصورم حرکت می‌کند..‏
و می‌پرم از صدای برخورد با آسفالت. موهای پریشان و لبخندی که ماسیده روی لب.‏

0 comments: