1. بابایمان گفت که جاده شلوغ ست امروز و گیر می کنی تو ترافیک. و قرار شد فردا 6صبح حرکت کنم و مستقیم برم دانشگاه که دینا کاراش را به استاد راهنما نشون بده که کشته ما را!! انقدر که از فونت ها ایراد می گیره..
2. بالاخره مشق های من تمام شد و دیشب با خیال راحت خوابیدم!
3. بابک زنگ زده می گه کارات چی شد؟ اون 20 صفحه را نوشتی؟! می گم آره، یکی از دوستان لطف کرد و 27 صفحه نوشت..
می گه اون 2 تا عکسی که کم بود را چه کردی؟ می گم دیشب زنگ زدم به صالح، امروز چندین تا عکس فرستاده بود.
می گه خسته نباشی.. می گم دست دوستان درد نکنه، شرمنده کردن. ولی قبول کن کار سختش مال منه! باید برم به جای شما ها جوابگو باشم! جواب پس بدم و دفاع کنم..
4. دفتر دینا را گذاشتم جلوم که بر طبق همون اصولی که استاد گرامی ترم قبل تدریس نمودن صفحه ها را چینش کنم! به صفحه ی تقدیم و تشکر که می رسه.. شروع می کنم به نوشتن اسامی! می گه چه خبره؟! چندتا تشکر؟!
می گم تازه بیشترش را ننوشتم.. :دی
Friday, August 31, 2007
با سپاس
Posted by Donya at 8/31/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
فکرشا بکن در کل دوران تحصیل بالاتر از 12 نداشتم اما کاراموزی را 20 بگرفتم
vay khoshbehalet ke dari defa mikoni. yani mishe manam be ye hamchin ruzi beresam!!!!