Wednesday, December 9, 2009

برای بار چندم به آقای مدیر ساختمان یادآوری کردم اگر ممکن ست سیم تلفن واحد ما که اشتباهی وصل شده را درست کند. کار 5 دقیقه باشد شاید. همانطور که آن بار در 5دقیقه این سیم‌ها را اشتباه وصل کرد. در این ساختمان تمام امور مربوط به سیم و تلفن مربوط به این آقاست که کارمند مخابرات ست.
به آقای صاحبخانه هم گفتیم بعد از دوماه و اندی این تلفن قطع ست هنوز. گفت یکی را می‌فرستد تا درستش کند و هنوز خبری ازش نیست.
نتیجه‌اش این ست که من دسترسی‌ام به نت بسیار محدود ست. در این ده روزی که همخانه‌ام نبوده تلویزیون روشن نشده. کلن من آدم اهل تلویزیون دیدن نیستم حتا مواقع تنهایی و از سر بیکاری دلم روشن کردنش نمی خواهد. و حالا باز برگشته ام خانه که این دو شب باقی‌مانده را هم تنها نباشم.
دوشنبه که ساعت از 10 گذشت. دیگر دلم فیلم دیدن نمی‌خواست. حس کتاب خواندن نبود. تنها قدم می‌زدم توی خانه. از اتاق خودم به هال، به آشپزخانه و کمی مکث پشت پنجره و باران که به شدت می‌بارید.. تعجب کردم از دل گرفته‌ی خودم و اشکهایی که سرازیر بود. بی‌حوصلگی، کلافگی و هیچ کاری که دلم نمی خواست جز قدم زدن. و در این شهر ساعت 11 شب تنها نمی‌توانستم بیرون روم حتا برای خرید که قطعن مغازه‌ای هم باز نبود.
آن‌وقت منی که همیشه از تنها ماندن ابایی نداشتم و استقبال می‌کنم. نصف مهمانی‌ها و سفرهای یکی دو روزه پیچانده می‌شد و من تنها در خانه می‌ماندم بدون کوچکترین ناراحتی و کلافگی!
خلاء بزرگ این تنهایی‌ها نبود اینترنت بود. پذیرفتنش سخت ست که چقدر نشسته وسط زندگی ولی واقعیت یک زمان گنده‌ای بود که حالا مانده بود این وسط که دیدن 3تا فیلم در شبانه‌روزی که نصف بیشترش را دانشگاه هستی، هم پرش نمی‌کرد.

وقتی تلویزیون نمی‌بینی - که دیدن و شنیدن ندارد - وقتی روزنامه‌ای برای خواندن نیست، تنها منبع خبری که از احوال اطراف و کمی آن‌ورتر از کلاسهایت باخیر شوی، برای من فقط اینترنت ست. حالا برگشته‌ام اینجا. نشسته‌ام پای گوگل‌ریدر و می‌خوانم و انگار فرسنگ‌ها فاصله داشته‌ام با کل جهان و بی‌خبر از همه جا هستم.

1 comments:

غروب بنفش سابق said...

الحمدلله که اینترنت وصل شد تا گوگل ریدرتان نفسی تازه کند به سلامتی. منم همین مشکل رو دارم. خیلی به اینترنت وابسته شدم. اما یه وقتهایی هست که یکهو یادم میفته که باید به دوستهام سر بزنم. معاشرت کنم. اونوفت میبینم که دوستهام یا سر کارند یا در دسترس نیستند. اونوقت میچسبم به این صورتکتاب تا تلافی کنم انگار! پسفردا امتحانهام تموم میشن و شروع میکنم به نوشتن. خوش باشی خانمم