نگاهم میافتد به ساعت روی تلویزیون. میم دراز کشیده و تقویمش را ورق میزند. سین بساط صبحانه را آماده میکند.
از سر شب حرف از دانشگاه و کلاسها و اساتید و برنامههای آینده بود تا پیدا کردن مدیرتولید برای فیلم بعدی میم و همکاریها و قرارداد تازه و پیدا کردن عوامل وسط شبنشینیمان. مهمانی طبقهی پایین و یک ساعتی با آدمهای تازه. امید و ناامیدیها. دعوا و خوشحالی و حرکات موزون، گریه و خنده، شوک و درد و بیخیالی.. تعزیه و نمایشهای ایرانی، سیاست و مکافات، خانواده و قرصهای ضد افسردگی و کیسهی پر از آرامبخش و ...
از سر شب حرف از دانشگاه و کلاسها و اساتید و برنامههای آینده بود تا پیدا کردن مدیرتولید برای فیلم بعدی میم و همکاریها و قرارداد تازه و پیدا کردن عوامل وسط شبنشینیمان. مهمانی طبقهی پایین و یک ساعتی با آدمهای تازه. امید و ناامیدیها. دعوا و خوشحالی و حرکات موزون، گریه و خنده، شوک و درد و بیخیالی.. تعزیه و نمایشهای ایرانی، سیاست و مکافات، خانواده و قرصهای ضد افسردگی و کیسهی پر از آرامبخش و ...
فیلم و کتابها و بحثهای جدی و شوخی.. موزیک و صدا و اشعار مصدق، مشیری، پناهی، فرخزاد..
خاکستر سیگار را میتکانم. " ساعت 7صبح داریم چه غلطی می کنیم؟ "
میم نیمخیز میشود. سین از آشپزخانه بیرون میآید. میگوید: " منکه با این شعرخوانیها دارم حال میکنم. خیلی خوبه.. "
و من با صدای بلند از سر میگیرم، "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" را..
خاکستر سیگار را میتکانم. " ساعت 7صبح داریم چه غلطی می کنیم؟ "
میم نیمخیز میشود. سین از آشپزخانه بیرون میآید. میگوید: " منکه با این شعرخوانیها دارم حال میکنم. خیلی خوبه.. "
و من با صدای بلند از سر میگیرم، "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" را..
1 comments:
ایمان بیاریم که کارمون تمومه . همین کسالت روزمره هم برای خودش غنیمتسیت گویا