Sunday, December 20, 2009

درگیری با گذشته‌ای که سودی هم ندارد نقطه

چشمت ساعت را دنبال می‌کند که از 10 می‌گذرد، به 11 نزدیک می‌شود، ذره ذره عبور می‌کند تا ایست کند روی 12. به 11:59 که می‌رسد دو کلمه می‌نویسی و ثانیه‌های باقی مانده تا 12 را صبر نمی‌کنی و فوت‌ش می‌کنی برسد به دستش..
مکث می‌کنی.. فکر می‌کنی به یک سال و یک هفته‌ی قبل. خودآزاری؟ یک بازگشت بی‌سود احمقانه شاید..
خودت هم می‌دانی هیچ چیزی قابل عوض شدن نیست. همه چیز مثل سابق ست. تو با اخلاق‌های گندت حتا ! و تغییری صورت نگرفته..
برمی گردی به یک سال و یک روز قبل. به ظهر چهارشنبه، تو در جاده‌ای و دلگیری از روز قبل و قبل‌ترها.. و اس‌ام‌اس یک کلمه‌ای که می‌رسد: "ببخشید"
و تو که نبخشیدی..

فقط همین

0 comments: