بابا میگوید: همیشه خودت تصمیم گرفتی برای زندگیات اما یکوقتهایی راه اشتباه رفتی با وجود اینهمه مطالعه و دانش! ما هم آزاد گذاشتیمت اما هنوز هم داری ادامه میدی.
میگویم: من همیشه خواستم آدم مستقلی باشم و همهی سعیم را کردم.
میگوید: که اینهمه از خودت کار بکشی؟ و فقط بدوی تا یه زندگی متوسط الحال داشته باشی؟
میگویم: نتیجهش را میگیرم. قرار نیست همیشه اینجا باقی بمونم. در چند ماه به پیشرفت چند ساله رسیدم. برایش تابستان پارسال را مثال میزنم که بدون دستمزد کارم را شروع کردم و در پایان سال یک عنوان و حقوق در خور داشتم.
میگوید: که چی؟ میموندی اینجا هم همه چی داشتی.
میگویم: یه زندگی روزمره داشتم که حد بالاتری برایش نبود. جای پیشرفتی نبود.
میگوید: همهی امکانات را داشتی. از زندگیات میتونستی لذت ببری. تفریح کنی.
میگویم: الان میم که اینجاست چه میکند؟
میگوید: عشق و حال. خوش میگذرونه و از جوانیاش لذت میبره و همه چیز در اختیارش ست.
حرف از "او" میشود. میگوید: میخواهی خودت را عذاب بدی تا کمکم زندگیاش را بسازد؟ چرا باید سختی به خودت بدی وقتی تو میتونی زندگی راحتی داشته باشی؟
میگویم: نمیخوام منتظر شم کس دیگهای زندگی بسازه برام. قاعدتن الان هم خودم تلاش میکنم تا موقعیت بهتری داشته باشم.
بابا همهی زندگیاش را خودش ساخته. از سن کم کار کرده هر روز. هنوز هم صبح زود میرود و شب برمیگردد خانه و همهی زندگیاش خانواده ست. معتقد ست تلاش میکند که خانوادهاش در رفاه باشد و آسایش، نه دخترش شبانهروز کار کند. ماشین نداشته باشد، استرس کار و حقوق داشته باشد و مدام در تلاطم. و این از نگاه مردسالارانه نیست که دختر نباید کار کند و فیلان.. من همیشه بیشترین آزادی را داشتهام با یک اعتماد کامل!
هیچوقت نمیگوید: نرو. جلویم را نمیگیرد. با وجود همهی بالا پایین پریدنهایم، با وجود همهی وقتهایی که فکر کرده اشتباه میکنم فقط نظرش را گفته و تصمیم آخر با من بوده. با اینکه هنوز هم فکر میکند اشتباه میروم و فقط باید خوش بگذرانم و لذت ببرم از جوانی و در آسایش باشم همیشه. میخواهد خودش یکتنه جور همه را بکشد و دخترش کمی سختی هم تحمل نکند.
1 comments:
خیلی این جمله رو دوست دارم و اعتقاد شدیدی بهش دارم."نمیخوام منتظر شم کس دیگهای زندگی بسازه برام"