1. کنکور با موفقیت به پایان رسید! بیسکوییتش هم خوشمزه نبود!
2. سازمان سنجش چرا انقدر خنگه؟! این گزینه ی "هنر هم .. " را باید حذف کنه که هر کی از راه رسید یه علامت نزنه و پاشه بیاد سر جلسه و فقط غر بزنه که چرا وقتش تمام نمی شه؟ فکر می کنن چون همزمان کنکور هنر هم می تونن بدن پس آسونه و شانس قبولی خیلی زیاده و نمی شه شرکت نکنن.. تازه وقتی سوال ها را می بینن سر و صداها در میاد که آی چرا انقدر سخته؟!
3. از اونجایی که من و دینا خیلی درس خونده بودیم و استرس بی امان داشتیم!!! بابا و مامان و منا رسوندنمون تا حوزه امتحانی.. از درب مدرسه که اومدیم بیرون و می خواستیم بریم خونه.. هم مامان با ایمان و مینا اومده بودن دنبالمون و هم بابا..
4. مجبور شدم مجله هام را بذارم و بیام.. هر چی فکر کردم دیدم جایی برای هیچ کدوم ندارم. "ایران جوان" را از شماره سومش داشتم..
5. 5 تا کلاس و شصت و اندی شاگرد به اضافه ی کلاس جدیدی که از یکشنبه شروع می شه و هنوز نمی دونم چند نفر هستن، را بذارید کنار آلزایمر من!!
اسمشون یادم نمی مونه خب..
Friday, June 29, 2007
روز و روزگاری
Posted by Donya at 6/29/2007
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
6 comments:
امیدوارم امسال کنکور رو جدی بگیری و سخت بخونی....کلاس که خوبه...مایه دار میشی!!!
خسته نباشي جوون!
ای ول ! حال قبول میشی؟
موافقم...ویفرش خوشمزه تر بود :دی
دیگه اب میوه هم نمی دن :دی
.
ایشالله که قبول شی !
من همهی ایران جوان را دارم اما آن داستانی که دخترکی از سوئد مینوشت یادت هست؟
آخرش چه شد؟
ما که از همون اولش هم چشمون به سراسری نبود :دی
امسال رو زور بزنم بتونم کاردانی ازاد قبول شم :دی