Saturday, February 13, 2010

از لحاظ توازن

دیروز
قشر نازک یخ جلوی در پارکینگ را پوشانده بود. با احتیاط آمدم بیرون و خودم را رساندم روی برف‌ها و آرام سربالایی را طی کردم. دست کردم توی جیب پالتو که دستکش‌هایم را در بیاورم. لنگه به لنگه بود. راه رفته را برگشتم تا خانه. پله‌ها را بالا رفتم و لنگه‌ دستکش اشتباهی را پس دادم و دست‌کش خودم را گرفتم. آمدم بیرون. قدم اول، قدم دوم و ...
روی سمت راست بدنم سقوط کردم.. دست راستم را به سختی تکان دادم و دوباره سرپا شدم.

امروز
روی پله ایستاده بودم. پایم را بلند کردم تا روی پله‌ی بعدی بگذارم. 3-4 تا پله را سقوط کردم. نیمه‌ی چپ بدنم را نمی‌توانستم تکان دهم. از درد صدایم در نمی‌آمد. چند دقیقه‌ای ثابت مانده بودم.

حالا هر تکانی که می‌خورم یک نقطه‌ای از بدنم دردش می‌آید و آه از نهادم بلند می‌شود..

3 comments:

Anonymous said...

بعضی وقتا آدم همش فکرش مشغوله .. بعد اینجوری میشه که نباید بشه :(
کاش زودی خوب شی، بری گردش. فقط میتونم امیدوار باشم که در حد کوفتگی باشه و خیلی چیزی نشده باشه...

Fereshteh Sb said...

بلکه باعث بشه دیگه از خونه نری بیرون چون از قدیم گفتن تا سه نشه ... دو نقطه دی

Fereshteh Sb said...

ولی طفلی دنیایی جونم. زود زود خوب بشی عزیزم. اگه بوی ویکس رو میتونی تحمل کنی خیلی خوبه در این گونه مواقع
:-*