Tuesday, February 16, 2010

شب اول با هم رفته بودیم خرید. یکی از همین جینگیل پینگیل فروشی‌ها بود و من دنبال گوشواره می گشتم برای تو! ایستاده بودی یک گوشه‌ای و حواست به من نبود. می‌دانم دیگر نمی‌شود گولت زد و همراهت رفت خرید و تظاهر کرد این گوشواره برای خودم هست نه تو ولی در خوابم حواست نبود و داشتم برایت گوشواره می‌خریدم.

شب بعدی من و هستی، خانه‌ بودیم. قرار بود لباس تنش کنم و برویم بیرون ولی نگفته بودی چی باید بپوشد. دنبال لباس گرم و مناسب می‌گشتم برایش. بلوز خاکستری کلاه‌داری را از کمد کشیدم بیرون. دخترک کاپشنش را آورد تا کمک کنم بپوشد ولی آن کاپشن صورتی‌رنگ نبود.. کلاه بافتنی و دستکش‌هایش را پیدا کردم برایش و رفتیم..
من بودم و خاطره و شوکا. دنبال تو می‌گشتیم. انگار یکباره گم شده بودی یا ما را ول کرده بودی وسط خیابان. سوار اتوبوس بودیم و منتظر بودم خاطره زنگ بزند بهت.
برگشته بودی خانه. بی‌خبر، بی‌اطلاع..
قرار شد ما هم برگردیم..

دلم برای شب‌نشینی‌ها و تا صبح بیدار ماندن‌هایمان، برای فیلم دیدن‌ها و تخمه شکستن‌ها - حتا - ، برای ساعتی که از 12 می گذشت و چرت و پرت گویی‌هایمان تنگ شده. دلم برای خاله بودن در آن خانه تنگ شده.. برای 2بار تکرار و تاج‌الملوک - اسمایلی شهرزاد :)) -
دلم برای مهتاب‌م ، خاطره ، شهرزاد ، همسرجان و لحظه‌های بودنتان تنگ شده..

4 comments:

.... said...

دل تنگي پدر آدميزاد را درنياورد.. حتمن اشكش را در مي آورد. باور كن

عسل said...

جالبه که منم چقدر یاد دوستام افتادم این روزا.... نوشته هات محشر بودن گل بهاری..
بخصوص اون قبلی رو خیلی دوست داشتم. شبیه داستان کوتاه بود. 20

Unknown said...

bazam khobe ke mibinishon vali man chi mahtob jonamo az 11 khordad nadidan :(((

Unknown said...

bazam khobe ke mibinishon vali man chi mahtob jonamo az 11 khordad nadidan :(((