روی مبل پاهایم را جمع کردهام تا شکم و مچاله شدهام در خودم. نیم ساعت، یک ساعت.. زمان میگذرد. چشمهایم بسته ست و بین خواب و بیداری چرخ میزنم. چشمهایم را باز میکنم و میگویم: پاشو برو بخواب. و میروم پتو و بالشت بردارم.
میگوید: کتاب بخونم برات؟
سرم را تکان میدهم. بین کتابهایم میگردد. یکی از کتابهای مارکز را برمیدارد.
دراز میکشم روی تخت و پتو را تا زیر چانه میکشم. مینشیند کنارم و شروع میکند.. هرجا مکث میکند، سرک میکشم بین خطوط و جمله را میخوانم براش. میپرسد: اینو قبلن خوندی؟ میگویم: نه!
یکجا ماندن و سکون برایم بیمعنی ست. تاب نمیآورم. شروع میکنم به وول خوردن و آخرش پشت میکنم بهش و احساس میکنم روی این پهلو راحتترم.
میگوید: خوابت برد؟ میگویم: نه! و چند جملهی آخر داستان را تکرار میکنم تا مطمئن شود حواسم به قصه هست..
چشمهایم بستهست و روی پهلوی چپ آرام گرفتهام. میگوید: دو صفحه مانده..
میگویم: بیدارم!
و به خواندن ادامه میدهد..
از پهلوی چپ به راست میغلتم. میپرسم: تمام شد؟
میگوید: آره. چراغ را خاموش کنم؟
میگویم: آره
میرود و برمیگردد. نخوابیده هنوز.. میگویم: فکر کنم خوابم برد. یادم نمیاد آخرش چه شد؟
آرام و شمرده دوباره داستان را تعریف میکند..
میگوید: کتاب بخونم برات؟
سرم را تکان میدهم. بین کتابهایم میگردد. یکی از کتابهای مارکز را برمیدارد.
دراز میکشم روی تخت و پتو را تا زیر چانه میکشم. مینشیند کنارم و شروع میکند.. هرجا مکث میکند، سرک میکشم بین خطوط و جمله را میخوانم براش. میپرسد: اینو قبلن خوندی؟ میگویم: نه!
یکجا ماندن و سکون برایم بیمعنی ست. تاب نمیآورم. شروع میکنم به وول خوردن و آخرش پشت میکنم بهش و احساس میکنم روی این پهلو راحتترم.
میگوید: خوابت برد؟ میگویم: نه! و چند جملهی آخر داستان را تکرار میکنم تا مطمئن شود حواسم به قصه هست..
چشمهایم بستهست و روی پهلوی چپ آرام گرفتهام. میگوید: دو صفحه مانده..
میگویم: بیدارم!
و به خواندن ادامه میدهد..
از پهلوی چپ به راست میغلتم. میپرسم: تمام شد؟
میگوید: آره. چراغ را خاموش کنم؟
میگویم: آره
میرود و برمیگردد. نخوابیده هنوز.. میگویم: فکر کنم خوابم برد. یادم نمیاد آخرش چه شد؟
آرام و شمرده دوباره داستان را تعریف میکند..
3 comments:
همه رو خوندم...
یه حس خوبی می داد بهم.. یه جوری انگار دلت می خواد فرو بری تو خودت و بخونی..
برای اینجور دلی نوشتنات سخته نوشتن..
ای کاش ما هم ...
نیامده گفتی که می روم
گفتم به دنبالت تا نا کجا می دوم
گفتی همراه باد می شوم اسیر من نشو
گفتم اگر تو بخواهی باد هم می شوم