از وقتی برگشته میگه اتاقت را جمع و جور کن
چند هفته پیش که میهن میخواست بیاد، همهی کتابهام را در کسری از ثانیه روی هم چید و کوه درست کرد باهاشون تا کف اتاقم خالی شه. لباسهام را جمع کرد و ریخت تو کمد که بعدن رفتم جمع و جورشون کردم..
دیشب گفت این چند روز که نیستی اجازه هست اتاقت را تمیز کنم؟ ناراحت نمیشی؟ .. انقدر خسته و عصبی بودم که منتظر جواب نموند. رفتیم خونهی سحر شام خوردیم و من زوتر برگشتم و خوابیدم..
نشستم اینجا، گفت خب منم میرم کتابهات را مرتب کنم.. همهی کتابهام را ریخت وسط اتاق و دنبال جلد سوم اسکار براکت میگشت. رفتم براش پیدا کردم. کارت دانشجوییام را هم که گم شده بود، پیدا شد..
ایستادم وسط اتاق، مطمئن بودم دیگه به سختی میتونم کاغذهام را پیدا کنم با این اوصاف ولی میدونم شلوغی اتاقم همیشه روی اعصابشه.. ترجیح میده همه چیز یه جای مشخص برای خودش داشته باشه و نمیفهمه توی اون شلوغی من جای هر چیزی را بلد بودم. حالا کم کم اتاقم داره تبدیل میشه به اتاقی که مال ِ من نیست و نمیدونم هرچیزی کجا میتونه باشه..
چند هفته پیش که میهن میخواست بیاد، همهی کتابهام را در کسری از ثانیه روی هم چید و کوه درست کرد باهاشون تا کف اتاقم خالی شه. لباسهام را جمع کرد و ریخت تو کمد که بعدن رفتم جمع و جورشون کردم..
دیشب گفت این چند روز که نیستی اجازه هست اتاقت را تمیز کنم؟ ناراحت نمیشی؟ .. انقدر خسته و عصبی بودم که منتظر جواب نموند. رفتیم خونهی سحر شام خوردیم و من زوتر برگشتم و خوابیدم..
نشستم اینجا، گفت خب منم میرم کتابهات را مرتب کنم.. همهی کتابهام را ریخت وسط اتاق و دنبال جلد سوم اسکار براکت میگشت. رفتم براش پیدا کردم. کارت دانشجوییام را هم که گم شده بود، پیدا شد..
ایستادم وسط اتاق، مطمئن بودم دیگه به سختی میتونم کاغذهام را پیدا کنم با این اوصاف ولی میدونم شلوغی اتاقم همیشه روی اعصابشه.. ترجیح میده همه چیز یه جای مشخص برای خودش داشته باشه و نمیفهمه توی اون شلوغی من جای هر چیزی را بلد بودم. حالا کم کم اتاقم داره تبدیل میشه به اتاقی که مال ِ من نیست و نمیدونم هرچیزی کجا میتونه باشه..