Monday, November 15, 2010

من از کارگاه برگشتم! کارگاه از من برنمی‌گردد! دیروز خسته و با چشم درد ِ فراوان یکی، دو ساعتی فرصت داشتم بخوابم و دوباره برگردم دانشگاه برای اولین جلسه‌ی گروه و معارفه و شروع کار.. ذهنم درگیر بود و هوشیار.. جوشکاری یاد می‌دادم به کسی و توضیح ِ مداوم. خانم هم‌خانه که در اتاق را زد و گفت: "دنیا پاشو" .. تا چند ثانیه یادم نمی‌آمد کجای جهانم؟ بعد یادم افتاد در اتاقم قرار بوده خواب باشم..

امروز قرار بود کمی استراحت کنم و برویم خرید. شب ِ قبلش خوب نخوابیده بودم و از صبح هم کلاس ِ عمومی.. خواب دیدم فیلم و کتاب‌های استاد را نبرده‌ام و بسیار شاکی و عصبانی‌ست از من..
فیلمی که باید برایش کپی می‌کردم، همراه فیلم خودش و دو تا کتابش را گذاشته‌ام این‌جا جلوی چشمم که از هر طرف رد شوم ببینمش و جا نماند.. با این‌که استاد ِ به شدت خوش اخلاق و مهربانی ست و یادم نمی‌آید تا حال حتا کمی بداخلاقی ازش دیده باشم..

1 comments:

حبیب said...

یکدفعه رنگی به ماسو دادی... مگه ماسک نمیزنی واسه جوشکاری؟ بعدش هم اگه درد گرفت هرگز از قطره تتراکایین استفاده نکنی ها. کلی عوارض داره. خواستی بهت میگم چی بریزی که هم خوب کنه هم عوارض نداشته باشه